سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۲۲ مطلب با موضوع «اعتقادی» ثبت شده است

می اندیشم

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۵۷ ق.ظ
احساس خفگی کردیم. به صورت های همدیگه نگاه کردیم و گفتیم: پنجره...پنجره ها بالا رفت. کلید عدم ورود هوای بیرون به داخل ماشین رو زدیم و مانده بودیم این دود غلیظی که می آمد چه بود. کمی جلوتر با سرعت 100 کیلومتر، دیدیم اتشی عظیم برپاست...همه نگاه کردیم.

می اندیشیدم وقتی من خودم را با گناه و ظلم اتش می زنم، دودی که از من برمی خیزد تا به کجاها ادامه خواهد داشت. اطرافیانم را. و چه بسا نسلم را....می لرزم از گناهانم...

**********************

جاده ای سه لاینه و خلوت. به قول معروف جوون می داد برای سرعت  اما همواره دوربین های کنترل سرعت را می دیدیم که به محض اینکه به ذهنمان خطور کند کمی سریعتر از حد متجاز برویم، این دوربین ها مانعی می شد ...

می اندیشیدم که خداوند ناظر ماست...معاد و قیامت همه دوربین های کنترل سرعت ما هستند. پس چرا ما با این سرعت خود را به ذلت می کشانیم و به غفلت سپری می کنیم...

************************

کمی سرم را چرخاندم و به درختانی که کنار جاده بود نگاه می کردم. همه در یک ردیف. همه ایستاده. در این هوای گرم که من انسان نای ایستادن را ندارم، او استوار ایستاده است و سایه می دهد به دیگران. انگار که چفت پا ، رو بروی صاحبش ایستاده باشد.

می اندیشم این درختان همه به امر خداوند برای نفس کشیدن بهتر من این گرما را تحمل می کنند، و من چه می کنم؟ این درختان چه با ادب به فرمان مولایشان ایستاده اند و گرما و... تحمل می کنند و خداوند هم سبزی و طراوت و سایه برای دیگران را به آنان می دهد.

می اندیشم حد صبر و تحمل و اطاعت من در مقابل امر مولا چند روز است؟ یا به چند ساعت؟ بیشتر که می اندیشم از خود می پرسم: به سه دقیقه می توانی اطاعت امر مولا کنی؟؟ جوابم شرمنده ی این سوالم می شود.


پس از همه ی اندیشه هایم سر در لاک خود فرو برده و مرور می کنم:

لا اله الا انت. سبحانک. انی کنت من الظالمین.


بعدا نوشت: ممنونم از همه دوستانی که تا به این پست مطالب من رو دنبال کردن و اتفاقی شاید خوندن.

فعلا تصمیم ندارم دیگه این وبلاگ رو به روز کنم. ان شاالله که حلال کنید. در این ایام التماس دعا دارم.

محل عبور و مرور

يكشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۰۷ ب.ظ

در گذر روزها و شب ها حتما درگیر مشکلات زیادی شده اید. غم به شما تحمیل شده. بی وفایی رو چشیده اید. بی انصافی رو دیده اید و خیلی موارد دیگه...

اگه این ها رو به مادر بزرگت بگی یا به پدربزرگت یه جمله مشترک بهمون می که که: دنیا همینه دیگه...شاید سه کلمه باشه ولی کلی حرف توش داره...

دنیا همینه که باید توش سختی دید1. دنیا جای ماندن نیست.2 دنیا مقصود من و تو نیست3. دنیا جاییه که سه طلاقه داده شده.

دنیا جاییه که باید ازش عبور کرد و اگر بخواهی توش بمونی می شی یه زندانی4. مگه به زندانی چی می دن جز سختی و ...

هر چقدر هم که این محل عبور و مرور، زیبا باشه بازم ادم ازش عبور می کنه که برسه به خونه اش. مگه نه؟

امّا

پس از این دنیا و سختی هاش و گذشت شب و روز باید چیزی بگیری که ارزش این همه سختی کشیدن و زندان شدن  و ... را داشته باشد.

چی باید بگیریم؟ چه جوری باید بگیریم؟

روایات مربوط به دنیا رو ادامه مطلب می ذارم.

باز نشر این مطلب:   سایت جام نیوز          و           سایت صراط نیوز

گنجیشکک اشی مشی

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۱:۴۷ ب.ظ

راجع به قلب چی می دونی؟ عضو صنوبری شکل ...یه چیزی مثل چینی که زود می شکنه؟ یه چیزی مثل حباب که زود می ترکه؟ قلب، یه چیزی مثل گنجشکه.1 در روز هفت بار رنگ عوض می کنه. یه ساعت محبت شدید داره. یه ساعت خشم و غضب توش پر می شه. یه ساعت دیگه همه رو می بخشه. یه ساعت دیگه می شه مرکز کینه و دشمنی. این قلب ادمیزاده. من ادمیزاد باید با این قلب چه کنم؟ وقتی کنار بچه ام هستم از دستش عصبانی می شم، می زنمش، بعد وجدان درد م یگیرم، بغلش می کنم.  بچه ام دوباره کار بد می کنه دوباره عصبانی می شم. این یه مثال واضحیه از تغییر حالت های قلب در روز...حالا واقعا. من با همچین موجودی چه کنم؟

بیخود نیست وقتی می گن اگه این قلب سالم بمونه بقیه چیزها هم سالم می مونه.2 وقتی عصبانی می شه شنیدی می گن خون جلوی چشمش رو می گیره. این همون کار قلبه. قلب مثل پادشاه می مونه. اگه تبهکار باشه نابود می کنه اگه درستکار باشه بالتبع لشکریانش هم درستکار هستند و کارهای درست انجام می ده3 برای اینکه این گنجیشک رو بهتر بشناسی این روایت رو م یذارم بخونش دقیق. توش گفته قلب چی کاره است. انسان ها به واسطه این قلب چه حالت هایی براشون پیش می یاد و به چه مشکلاتی دچار می شن. (12 دسته)اخرش می رسی به این که هر چی هست زیر سر این قلبه.

قال علىّ علیه السّلام: لقد علّق بنیاط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فیه و ذلک القلب و له موادّ من الحکمة و اضداد من خلافها فان سنح له الرّجاء اذلّه الطّمع و ان هاج به الطّمع اهلکه الحرص و ان ملکه الیأس قتله الاسف و ان عرض له الغضب اشتدّ به الغیظ و ان اسعده الرّضا نسى التّحفّظ و ان غاله الخوف شغله الحذر و ان اتّسع له الأمن استلبته العزّة و ان اصابته مصیبة فضحه الجزع و ان افاد مالا اطغاه الغنى و ان عضّته الفاقة شغله البلاء و ان جهده الجوع قعدت به الضّعف و ان افرط به الشّبع کظّته البطنة فکلّ تقصیر به مضرّ و کلّ افراط له مفسد (الحدیت-روایات تربیتى    ج‏2   ص : 396)
على علیه السّلام در باره قلب آدمى که خلقتى بس عجیب و شگفت‏آور دارد فرموده است:

در این کانون تمایلات عاطفى، مجموعه‏اى از خواهشهاى حکیمانه و تمایلاتى ضدّ آنها گرد آمده است،

اگر امیدوار شود تمنّاى طمع خوارش میسازد،

اگر میل بآز و طمع در ضمیرش جنبش کند خواهش حرص تباهش مینماید،

اگر ناامید گردد اندوه و غم او را میکشد،

اگر حالت غضب بر وى دست دهد بشدّت خشمگین میگردد،

اگر خشنود شود خودداریهاى لازم را فراموش میکند،

اگر دچار خوف و هراس شود در جستجوى راه نجات، حیرت‏زده و مبهوت میگردد،

اگر در امنیّت و گشایش قرار گیرد غفلت و نادانى آن را از کفش میرباید،

اگر بمصیبتى دچار شود بى‏تابى رسوایش میکند،

اگر مالى بدست آورد توانگرى بطغیانش وامیدارد،

اگر فقر و تهیدستى آزارش دهد گرفتار بلا مى‏شود،

اگر گرسنگى بر او فشار آورد ناتوانى، گریبان‏گیرش میکند،

اگر در خوردن زیاده‏روى کند فشار شکم ناراحتش میسازد،

پس هر کوتاهى و کندروى در تمایلات، براى بشر زیان‏آور است، و هر افراط و تندروى نیز مایه فساد و تباهى است.

حالا با توجه به این روایت می تونی بگی چی کار باید بکنم با این قلب گنجیشککی ام؟؟؟
فقط کد می دم. ادامه اش رو با همین کد ها پیش ببر:
کد اول: خدا بهت یه عقلی داده که پیامبر درونته.4
کد دوم: خدا رو یادت نره. 5

دلم نیومد این سوال رو نپرسم. اگه شما گیر کنی بین دو تا گزینه برای رفتن و ماندن. رفتنی که قلب یکی رو می شکونه و ماندنی که بازم قلب یکی رو می شکونه، اونوقت چه می کنی؟؟؟

مستأجری!!

سه شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۶:۳۵ ب.ظ

از تاکسی پیاده شد. رفت طبقه سوم که هنوز به صورت کامل دیوارهاش رو نساخته بود. خسته نباشید و خداقوتی به کارگران گفت و از آن ها پذیرایی کرد و تشکر و به سمت خانه اش حرکت کرد. خانمش از حال و اوضاع خونه پرسید. گفت درحال ساخته. نگران پول و امکاناتش بود.فکر می کرد1  و می گفت می تونیم سمبلش کنیم و از این اجاره نشستن در بیایم و بریم خونه خودمون. می تونیم هم یه کم سختی بیشتر تحمل کنیم و تلاش کنیم 2 و من هم کار می کنم تا به مصالح مرغوب تر خونه بهتری رو بسازیم و ...نگران بودیم قبل از اونی که بتونیم خونه رو تکمیل کنیم صاحبخانه ما رو از این خونه اجاره ای بندازه بیرون 3. اونوقته که نه جایی رو داشتیم بریم و نه خونمون رو کامل کرده بودیم.4  بالاخره یواش یواش تلاش می کردیم و سختی ها رو تحمل می کردیم. همیشه حواسمون بود که ما تو این خونه مستاجریم5  و معلوم نیست کی ما رو بیرون کنن. برای همین از لحظه لحظه ای که بودیم استفاده می کردیم برای ساختن خونه جدید و دائمی خودمون....

یه شب رفته بودیم خونه دوستم و شام رو دور هم بودیم. خیلی راحت و اسوده بودند. از وضع کار و زندگیشون که پرسیدم دیدم خیلی راحت و اسوده اند 6. هی مبل و رومبلیشون رو عوض می کردند و وسایل اشپزخانه نو می خریدند و قبلی ها رو می ذاشتن کنار خیابون. تعجب کرده بودم. گفتم خب این پولی که درمی یارین رو ذخیره کنین شاید یه روزی به دردتون خورد اما انگار نه انگار. گفتم خونه خریدین؟ با تعجب گفت مگه باید خونه بخریم؟ همین خونه ای که توش هستیم هست دیگه . رفتم تو فکر. مگه این ها مستاجر نیستن پس چرا به فکر یه خونه دائمی برای خودشون نیستن؟ مگه چقدر وقت دارن و تا کی می تونن تو این خونه بمونن؟ مگه نه اینه که این خونه اجاره ای رو در اختیارشون قرار دادن تا پول اجاره ندن و ذخیره کنن و بتونن خونه ای جدید و مستحکم تر بخرن 7 ؟ مگه چقدر این رومبلی ها و لوازم اشپزخانه با هم فرق می کنه  ؟ ارکوپال نارنجی با ارکوپال آبی چه فرقی می کنه 8 ؟

بی خود نیست که وقتی ادم حواسش به خونه اخرتش نباشه به همین خونه مستاجری که معلوم هم نیست تا چند لحظه و دقیقه و ساعت دیگه از این خونه بیرونش می کنن.9  و چه زیبا فرمود امیرالمومنین علی علیه السلام که : إِنَّ الدُّنیا مَشغَلَةٌ عَن غَیرِها وَلَم یُصِب صاحِبُها مِنها شَیئا إِلاّ فَتَحَت لَهُ حِرصا عَلَیها وَلَهَجا بِها وَلَن یَستَغنىَ صاحِبُها بِما نالَ فیها عَمّا لَم یَبلُغهُ مِنها (بحارالأنوار، ج78، ص453، ح21)

براستى که دنیا آدمى را به کلّى سرگرم خود مى‏سازد و دنیاپرست به چیزى از آن نرسد، مگر آن‏که باب حرص و شیفتگى به آن بر رویش گشوده شود و به آنچه از این دنیا دست یافته اکتفا نمى‏کند تا در پى چیزى که بدست نیاورده نرود.
ادامه مطالب هم که مثل همیشه پر است از نورهای کلام اهل بیت عصمت و طهارت.


آش رشته

پنجشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۴:۵۷ ب.ظ

زیر اجاق رو روشن کرد. شعله را متناسب با بزرگی قابلمه تنظیم کرد. قابلمه پرآب را گذاشت روی اجاق. اول نمک. بعد نخود و لوبیا را ریخت تو قابلمه. با دقت نگاه می کردم ببینم چه کارایی می کنه. نخود دو لیوان، لوبیا دو لیوان.می ذاره اب جوش بیاد. در قابلمه رو می ذاره. اجاق دیگه ای رو روشن می کنه. قابلمه کوچک تری می ذاره. آب و نمک و یه لیوان عدس را می ریزه و در قابلمه رو م یذاره. تا یکساعت کارش این بود که هی می یومد و چک می کرد که آبش تموم نشده باشه و شعله زیرش تنطیم باشه..

بعد از یک ساعت،  عدس رو خاموش کرده، سبزی رو رشته آش رو می ریزه، تو قابلمه ادویه می زنه. آرام آرام این مواد را هم می زنه. ازش می پرسم چرا لپه توش نمی ریزی؟ چرا لیمو عمانی بهش اضافه نمی کنی؟ یا اصلا چرا رب گوجه نمی زنی؟ یک لبخندی می زنه و میگه: اونوقت که دیگه نمی شه آش رشته....ماهی تابه رو می ذاره رو اجاق و شروع می کنه به سرخ کردن پیازهای خرد شده. ..اخرش آش رو میریزه تو یه کاسه بزرگ و با پیاز تزیینش می کنه.
می رم تو فکر. به جوابی که به سوالم داد فکر می کنم که چرا توش لیمو عمانی و لپه و .. نمی ریزه؟
 « اونوقت که دیگه نمی شه آش رشته »


کلاس آشپزی راه ننداختما. فقط داشتم فکر می کردم ما هم مثل همین قابلمه هستیم. قراره یک آش رشته خوب بشیم یا یک چیزی که نه اسم غذا داره و نه خوشمزه ست و نه به درد کسی می خوره؟ خب قاعدتا اگه قراره ته بگیریم و بسوزیم و معلوم نباشه که چی می شیم و به درد کسی نخوریم که هیچ. اما اگه می خوایم یه آش رشته ی خوب و جا افتاده بشیم اول باید بفهمیم که وجود ما مثل ظرفی می مونه که هرچی توش بریزی، آخرش اثر همون رو نشونت میده.1 نباید هر چیزی  بخونیم و بشنویم و ببینیم. اگه مواد اضافی و به درد نخور بریزیم تو قابلمه که دیگه نمی شیم «آش رشته»
باید توجه داشته باشم که از همون اول که تصمیم گرفتیم آشی بشیم که اثر بخش باشیم، رو شعله حرارت می ریم و سختی هایی رو می بینیم. شعله رو هم خدا همیشه متناسب با ظرف و عمر و ظرفیت ما تنظیم می کنه2. نگران این قسمتش نباش. فقط ما باید بتونیم گرمای این شعله رو تحمل کنیم تا بپزیم.
وقتی داری آش رشته ات رو می پزی باید بدونی اول چی توش بریزی و دوم چی3. اگه اونی رو که اول باید بریزی دیر بریزی خوب جا نمی افته و اونی رو که اخر بریزی همون اول انجام بدی باز هم نتیجه خوب نمی ده و له می شه. حواست باشه کارات رو به ترتیب انجام بدی. پله ها رو یکی یکی بالا بری. یه هو نخوای بپری پله سوم که می افتی.
...نخود دو لیوان برداشت. لوبیا هم ... هر کاری رو که انجام می دم باید متناسب باشه با اون ظرف4 و ...حساب کن دو کیلو بریزی تو یه ظرف یه کیلویی. اونوقت هم ظرف به نظر نمی یاد و چیز مزخرفی می شه هم اون دو کیلو موادت از بین می ره و ....
در مدت پخت آش رشته وجودت، هی باید چک کنی که نکنه آب قابلمه تموم شده باشه..هی باید چک کنی خودتو که کارات درست پیش بره، باید بامعیار ها بسنجیم 5و به کسایی که بلدن و میتونن مراقب باشن بگیم.  باید حواست باشه که یکی، همیشه حواسش به تو باشه. خدا. ائمه. عالمان دین.

فقط یادمون باشه  پیازهامون رو هم سرخ کنیم . اخلاق و اعمالمون رو زیبا انجام بدیم6 تا وقتی که آش رو تو ظرف کشیدیم، پیاز داغی هم برای تزیین داشته باشیم.

حوصله کردی یک باره دیگه دستور پخت رو بخون و ببین خودت چه جوری داری می پزی...

آش رشته خوبی می شی به شرطی که بخوای

بعدا نوشت: خوشحالم از اینکه دوستای خدایی دارم.7   می دونید چرا؟ اگه من یادم بره یا تنبلی کنم یا هر چی بهم متذکر می شین که : پس روایاتش کو؟ این خیلی خوبه. ممنون که اینقدر اهل بیت رو دوست دارید. اینقدری که مطلب رو بدون روایت نمی تونید بخونید. می خونیدها ولی خب می گین یه چیزیش کمه. ممنونم. روایات رو در ادامه مطلب گذاشتم . قشنگ و با مفهومه. بخونینش. همین خوندنش برکت می یاره. خیلی هم برکت می یاره.

قرار ساعت 4 صبح من

شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۰، ۰۶:۲۴ ق.ظ

هنوز نرسیدم خونه. باید بیام ببینم کسی برام پیغامی کذاشته یا نه. دکمه تلفن رو می زنم ببینم صدای اشنا رو می شنوم یا نه. همش منتظرم. درونم غوغایی است . اروم و قرار ندارم. ای کاش زنگ زده باشه و برای فردا قراری بزاریم و ببینمش. اولی ...او نبود. دومی او نبود. سومی ... بازم او نبود... دیگه ناامید می شم . اروم می شینم رو زمین که یه هو .. اره خودشه . صدای خودشه...از جا می پرم. ..انگار که همین الان تماس گرفته. صداش رو می شنوم. برای فردا قرار گذاشته. حفظ می کنم. ساعت 4 صبح . میدان امام حسین. با چه ذوق و شوقی به ساعتم نگاه می کنم. ساعت  دوازده و نیم شب است. حساب میکنم تا صبح چقدر راه مونده. نه برای اینکه چند ساعت می تونم بخوابم بلکه برای اینکه چند ساعت دیگه می تونم ببینمش. سه ساعت و نیم دیگه می تونم ببینمش. می رم دوش می گیرم که پاکیزه باشم. چراغهارو خاموش می کنم که بخوابم. اما خوابم نمی بره.بعداز مدتی یواش یواش پلک هام گرم می شه و خوابم می بره. از جا می پرم. ساعت رو نگاه میکنم. هنوز ساعت یک و نیمه. می خوابم دوباره ...باز از جا می پرم. ساعت دو شده. می خوابم بازم..دوباره.. ساعت دو و نیم. ..باز می خوابم و دوباره از جا می پرم...ساعت یه ربع به سه...دیگه نمی تونم بخوابم. بلند می شم و حاضر می شم و می رم تا به قرار ساعت 4 صبحم برسم. هیشکی بیرون نیست. همه جا سکوت و تاریکی شبه. صدای جیرجیرک ها هم می یاد. ..می رم ..زودتر از قرار می رسم. چقدر این قرار برام مهم و حیاتی بود.

خدا هم مدت هاست داره به ما زنگ می زنه و رو قلبمون پیغام کذاشته..من چقدر منتظر پیامش هستم؟ اگه یه کم خدای مهربونم رو دوست می داشتم حواسم بهش بود که کی بهم زنگ می زنه. اگه 4 صبح هم باهام قرار بزاره که گذاشته نمی گم اخه 4 صبح هم ساعته قرار گذاشتنه که تو با من قرار گذاشتی! چون مشتاقم که ببینمش و باهاش حرف بزنم. برای همین اشتیاقه که منتظر هستم هر شب بهم بگه 4 صبح  پاشو از خواب نازت و بیا سر قرار تا من ببینمت و تو هم من رو ببینی.  خدا هر روز می ره سر قرار. اما من تنبلی می کنم و نمی رم. اصلا انگار نه انگار که ....
می دونی چرا نماز صبح بعضی ها قضا می شه؟ چون خدا رو اینقدر نفهمیدن و نگران نیستن که اگه نبیننش چه چیز بزرگی رو از دست دادن.
می دونی چرا بعضی ها نصف شب پا می شن و نماز شب که مستحبیه می خونن؟ چون خدا رو شناختن و اینقدر دوسش دارن که سر قرار حاضر می شن. تازه هی هم وسط شب بیدار می شن که نکنه دیر برسن سر قرار.
می دونی که ملاقات ساعت 4 صبح  یه ملاقات خصوصیه که به همه بلیطشو دادن و هر کسی رو راه نمی دن!!
تنها نماز مستحبی که سفارش شده اگه نخوندینش می تونی قضاشو به جا بیاری نماز شبه.

 خوبه بدونی وقتی نصف شب بلند می شی نماز شب بخونی، وضو می گیری سجاده پهن می کنی، شروع می کنی به خوندن و وسط نماز اونقدر خوابت می یاد که هی کله ات چپ و راست می شه و هی چشمات می ره ، اونوقت تو این حالت که هر کی پیشت باشه می گه وقت ملاقات تموم و از این جا برو و تازه کلی هم بهش بر می خوره که چرا بهش توجه نمی کنی، خدا چی بهت می گه؟ خدا به خاطر تو جلوی فرشته هاش افتخار می کنه که ببینین. بنده من با این همه خواب الودگی اش  اومده  سر قرار با من و داره این سختی رو تحمل می کنه. شما فرشته ها شاهد باشین که سه تا چیزو بهش می دم: گناهش رو می بخشم. توبه جدید نصیبش می کنم. روزی اش رو هم زیاد میکنم. 1

می خوای ببینی اگه نماز شب نخونی چی رو از دست دادی؟ یا اگه بیدار نشدی باید چی کار کنی؟ یا اگه بخوای بیدار شی دو تا ملک بیدارت می کنن؟ یا مثلا اگه خوابت خیلی سنگینه چه کنی؟ یا نماز شب روزیتو زیاد می کنه و عزت و شرف بهت می ده، صورت و صیرتت رو زیبا و نورانی می کنه و .... می خوای بدونی؟ ادامه مطلب رو بخون که کلی روایت ناب اون جا هست تا چیزای جدیدی رو یاد بگیری

فیلم نامه

پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۵۳ ب.ظ
امروز بیاین با هم بریم فیلمبرداری. دوربینت رو بردار.  بریم ببینیم این دو نفر که نشستن با هم صحبت می کنن چی می گن....کات....بریم  ببینینم این هایی که دارن با هم قدم می زنند رو فیلم بگیریم...بازم کات...بهتره بریم بشینیم سر سفره و کسایی که غذا م یخورن رو .....نه بازم کات....بریم پیش اونایی که می رن زیارت و اون جا دو کلامی با هم حرف می زنن...کات..کات... همه این ها عین همن که . همین دو نفر خوبه که این جا دارن با خوشرویی با هم حرف می زنند....فیلم رو می گیری؟ ئه قیافه این یکی چرا رفت تو هم . انگار داره یه چیز ناراحت کننده رو گوش می ده. انگار یه خبر جدید بهش گفتن. صدا چرا نداریم؟ چرا این میکروفون کار نمی کنه؟ باز قیافه اش عوض شد. حالا انگار داره یه چیزی رو تایید می کنه. چی می گن این ها به هم . صدا بردار؟؟؟


می گذره و می گذره. الان مراسم ختم یه بنده خدائیه. این دو نفر اون جا نشستن. اونی که حرف می زد (فرد الف) از اینکه در مراسم ختم دوستش نشسته غمگین و ناراحته.  اما اون یکی (فرد ب)که داشتم از قیافه های صورتش تعریف م یکردم خوشحاله. انگار خوشحاله که این بنده خدا مرده. اخه چرا؟؟؟
صدا بردار؟ صدا بردار؟ بالاخره اون صدا چی شد؟ حرفای اونا رو ضبط کردی؟ ...صدابردار ضبط کرده اما فایلش رو نمی ده تا براتون پخش کنم. می پرسم چرا؟ می گه درباره همین ادمی که مرده حرف می زدند. می گم خب چی می گفتند؟ فقط میگه غیبتش رو می کردن.
پیش خودم گفتم : پس بگو اون قیافه های در هم و برهمی که طرف مقابل می گرفت چی بود.
صدابردار ناراحته. می پرسم تو چرا ناراحتی؟ می گه: اونی که مرده خوبی های زیادی هم داشته . من می شناختمش. اما  فرد الف فقط از بدی هاش به فرد ب گفت. فرد ب هم که خوبی هاشو نم یدونه . برای همین الان خوشحاله که مرده. می گه بد هم نشد که مرد. حداقل کارهای بد کمتر انجام می شه. اما فرد الف چون خوبی هاشو می دونه ناارحته . با اینکه اون روز پشت سرش غیبت کرده اما خوبی هاش رو می بینه الان و ناراحته..
فکر می کنم. می بینم راست می گه . ارزش شنیدن نداره فایل صداشون. در اصل فرد الف دوستش رو همون روز کشته. نه تنها کشته بلکه گوشت مرده اش رو هم با دندوناش قیمه قیمه می کرده. الان دیگه ناراحتیش چه فایده ای داره؟ منم غصه ناک می شم...

با غصه می گم: کات.... فیلم تمام... این فیلم رو بزارین بایگانی کسی نبینه.

حالا شما که داری این مطلب رو می خونی، دوربین رو بده به من.  بشین پشت این میز و فیلم نامه زندگی خودت رو بنویس. فیلم نامه همه حرف ها و حرکات و رفتارهایی که تو زندگیت باید داشته باشی. چه جوری می نویسیش؟؟؟ فقط طوری بنویس که بشه برای جهانیان پخش کرد.


زباله

يكشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۰۲ ب.ظ

زنگ تلفن به صدا در می یاد. مادرِ خانواده تلفن رو بر می داره و بعد از جند دقیقه صحبت خداحافظی می کنه.

شما فقط بنشین یک گوشه اتاق و از این به بعد به مادر این خانواده نگاه کن ببین چه رفتاری رو داره.

تلفن زنگ زد. به او خبر دادند که قرار است مهمان بیاد. می پرسه کی می یان؟ جواب می شنوه که خیلی زود...می پرسه چه ساعتی؟ باز هم جواب می شنوه که خیلی زود. گوشی رو قطع می کنه. از اتاق م ییاد تو سالن. از سالن می ره تو اتاق. دوباره می یاد می ره آشپزخانه. گیج شده نمی دونه چی کار کنه. اخه کار زیاده و وقت هم که کم. کیسه زباله ای بر می داره و سرتاسر خونه رو وارسی می کنه تا زباله های درشت رو برداره و بندازه تو سطل زباله. خونه یه کم تمیزتر به نظر م ییاد حالا که زباله های درشت رفتن تو سطل زباله می دوه می ره جاروبرقی رو می یاره . به ساعت نگاه می کنه. ده دقیقه ای گذشته. این پا اون پا می شه که دیر شد و زمان گذشت. باید سریع تر کار کنم.  جارو را به برق شهر باید وصل کنه تا روشن بشه. سریع و با دقت شروع می کنه سالن پذیرایی و آشپزخانه و اتاق ها رو جارو کردن. همین طور که جارو می کنه بعضی زباله هایی را که ندیده بودم هم جمع می کنه و خونه تمیزتز و تمیزتر به نظر می یاد. جارو تموم می شه. نمی دونه وقت داره که بازم تمیز تر کنه یا نه. اما نمی شینه جون به هر حال هر چه تمیزتر باشه بهتر و زیباتره. شیشه پاک کن رو بر می داره و پنجره ها رو تمیز می کنه تا نور خورشید بهتر به خونه بیاد و هم هوای خونه رو گرم کنه و هم نورانی تر کنه. دیوارها را دستمال می کشه تا دوده هایی که از گرد و غبار و آلودگی رو دیوارها مونده بود برطرف بشه و براق تر به نظر بیاد و ...

از اون گوشه اتاق که نگاه می کنی می بینی این خونه برای مادر مهمه. همان طور که قلب رو روح ما انسان ها برامون مهمه. می بینی مادر، چون نمی دونه کی مهمون می یاد، دائما حول رسیدن مهمان رو داره. خدا هم توسط یه عالم پیامبر به من زنگ زده و گفته : بنده من، قراره برات مهمون بیاد. مهمون قلبت هم، بهترین کسیه که تو می شناسیش. خیلی هم دوستش داری. قراره خدا مهمون قلبت بشه. قراره قلبت رو به مقام قرب خداوند برسونی. می پرسم خدا، کی می یای؟ می گه خیلی زود. خدا به قلب های ما آدم ها نگاه می کنه که ببینه کودومشون آلودگی های معصیت رو از خودشون دور کردند. بعضی ها خونشون کاملا نامرتب و پر از زباله است. برخی ها زباله های درشت رو جمع کردن اما خورده ریزها مونده. بعضی ها هم با سیم اتصالی که به منبع اصلی داشتند، قلبشون رو بهتر و آماده تر کردند. اونا دیکه در حال تمیز کردن شیشه های ورودی قلبشون (چشم و گوش و دست و زبان و فکرو...) هستند تا بهتر نور الهی به قلبشون بتابه و جهان اطراف رو بهتر ببینن.

اگه بهت بگن قراره برات خیلی زود مهمون بیاد و اگه بتونی خوب خونه ات رو آماده کنی و برای پذیرایی، از دیگران آماده تر باشی بهت یه جایزه ویژه هم می دیم؛ انوقت چه کار می کنی؟ خدا هم برای ما جایزه ویژه گذاشته. یه بهشت عظیم با اون همه توصیفات. پس حواست باشه که مسابقه رو ببری و جایزه ویژه رو ببری.

لحظات آخر دیگری هم هست...

يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۸۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ
ساعت های اخر سال است. گوشه ای نشستم و می اندیشم که این سال را چه کرده ام. روزها و شب ها را یکی یکی رد می کنم. سفارش شده 365 بار به تعداد روزهای سال دعای تحویل رو بخونیم. می خونم: یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا إلی أحسن الحال..روز اول سال 89. حرم امام رضا علیه السلام... دومی رو می خوانم یا مقلب القلوب و الابصار یا ... روز دوم سال و ...می خونم و به یاد می یارم. خیلی روزها رو یادم نمی یاد. خیلی خاطرات رو نتونستم در ذهنم حک کنم. خیلی اتفاقات رو می بینم و شکر 1می کنم که خدا حافظم بوده. خیلی زیبایی ها رو می بینم که خدا توفیقش را داده و دهانم را به ذکر حمدش معطر می کنم. روزها یی که سر کلاس درس بودیم. روزهایی که کنار محبوب ترین کسم بودم. روزهایی که کودکم را د راغوش می گرفتم. روزهایی که طبیعت الهی را بارانی و برفی و افتابی دیدم. روزهایی که ....
سال زیبایی بود اگر زیبا ببینم. سال پر خیری بود اگر خیر و برکت خداوند رو بفهمم.  سال نورانی بود اگر خود را در راستای نور الهی قرار بدم. سالی بود که گذشت. می اندیشم 2روزهایی که از دستم رفته و ساعت هایی که می تونستم کارهای بهتری رو انجام بدم و ...حال که سالی دیگر قرار است پیش روی من باشد آیا این رفته ها رو جبران خواهم کرد و از روزهایم بهترین استفاده را خواهم برد؟ آیا هر روزم رو عید قرار می دهم که فرمودند: روزی که در ان گناه نشود عید است.3 آیا نعمت های خدا را خواهم دید و شکر گزار خواهم بود؟ آیا و آیا و آیا...
چه زیبا می شود اگر یک سال رو یک روز حساب کنم4: اول سال با خود مشارطه داشته باشم که این سال رو چگونه سپری کنم. هر روز و هر ساعت از این سال رو به مراقبه بپردازم که نکته ای، توفیقی، خیری از دستم نرود و ساعت های پایانی سال 90 می شود لحظات محاسبه سالیانه ام که این سال رو چگونه سپری کرده ام.


برای امسالت خوب برنامه ریزی کن
: امام صادق علیه‏السلام : اِنْ اُجِّلْتَ فى عُمُرِکَ یَومَیْنِ فَاجْعَلْ اَحَدَهُما لاَِدَبِکَ لِتَسْتَعینَ بِهِ عَلى یَومِ مَوتِکَ. فَقیلَ لَهُ : وَ ما تِلْکَ الاِْسْتِعانَةُ؟ قالَ : تُحْسِنُ تَدبیرَ ما تُخَلِّفُ وَ تُحْکِمُهُ؛ (غرر الحکم، ح 3298)
اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى ، یک روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن براى روز مُردنت کمک بگیرى. به امام گفته شد : این کمک گرفتن چگونه است؟ فرمودند : به این‏که آنچه را از خود برجا مى‏گذارى ، خوب برنامه‏ریزى کنى و محکم‏کارى نمایى.
حواست باشه که اخر سال و لحظه ای هم هست که جواب نعمت هایی رو باید بدی و سخت نباشه برات جواب دادن. پس خوب بیاندیش که چه می کنی و چه قراره بکنی و ...: پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : لا تَزولُ قَدَما عَبدٍ یَومَ القیامَةِ حَتّى یُساَ لَ عَن اَربَعٍ عَن عُمُرِهِ فیما اَفناهُ وَ عَن شَبابِهِ فیما اَبلاهُ وَ عَن مالِهِ مِن اَینَ اَ کتَسَبَهُ وَ فیما اَ نفَقَهُ وَ عَن حُبِّنا اَهلَ البَیتِ ؛( خصال، ص 253، ح 125)
انسان، در روز قیامت، قدم از قدم برنمى‏دارد، مگر آن که از چهار چیز پرسیده مى‏شود: از عمرش که چگونه گذرانده است، از جوانى‏اش که چگونه سپرى کرده، از ثروتش که از کجا به دست آورده و چگونه خرج کرده است و از دوستى ما اهل بیت [پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله].

کلید قفل های باز نشدنی

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۸۹، ۰۸:۲۸ ب.ظ
دوست دارم یه کد بهتون بدم که تو خیلی جاها به درد می خوره. یه کلیدیه که در خیلی قفل های باز نشدنی رو باز می کنه.
 یه  مرکبیه که انسان رو به جاهایی که به راحتی نمیتونه بره، می بره. یه چیزی که بازخوردش رو سریع تر از هر کار خوبی می بینی. 1
  
    
خیلی هامون دوست داریم عمرمون زیاد بشه 2 خیلی هامون دوست داریم اموالمون زیاد بشه. خیلی هامون دوست داریم گناه هامون محو بشه و پاک و مطهر به دیدار خدا بریم 3. خیلی هامون دوست داریم بلاها و مشکلات ازمون رفع و دفع بشه4 ، خیلی هامون دوست داریم حسابرسیمون در آخرت آسان باشه 5، خیلی هامون دوست داریم اخلاقمون نیکو باشه 6  و ....فقط یه کار باید بکنیم تا این همه رو داشته باشیم. غفران و خوب مردن و عمر زیاد و روزی پر برکت و زیاد و دفع بلا ، این ها کمه؟ پس این یه کار رو انجام بدیم خیلی نفع بردیم. همون که می گن با یه تیر چند نشون رو می زنی. حالا اون یه کار چیه؟
   
قالَ الاْمامُ الباقر - علیه السلام - :
« صِلِهُ الاْرْحامِ تُزَکّی الاْعْمالَ، وَ تُنْمِی الاْمْوالَ، وَ تَدْفَعُ الْبَلْوی، وَ تُیَسِّرُ الْحِسابَ، وَ تُنْسِیءُ فِی الاْجَلِ
 (تحف العقول، ص 218)
امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود: صله رحم نمودن موجب تزکیه اعمال و عبادات می شود، سبب رشد و برکت در اموال می گردد، بلاها، آفات و گرفتاری ها را دفع و بر طرف می نماید، حساب (قبر و قیامت) را آسان می گرداند و مرگ و أجل (معلّق) را تأخیر می اندازد.
                   
   الان بهترین زمانه برای انجام یه کار ساده و دریافت یه پاداش بزرگ. همت کن و نیتت رو الاهی کن و بسم الله بگو. قدر این نعمت رو بدون که فامیلت نزدیکتون هست و میتونین بهشون سر بزنین و صله رحم انجام بدین. هستند کسایی که غصه می خورن که نمی تونن برن مشهد دیدن فامیلشون یا برن اصفهان یا برن شیراز یا کرمانشاه و یا اینکه خارج از کشورن و نمی تونن بیان ایران ... از نعمتی که داری نهایت استفاده و بهره رو ببر که شکر نعمت به این هم هست که بهترین استفاده رو ازش ببری. قدر بدون که کنار پدر و مادر و خواهر و برادر و عمو و عمه و دایی و خاله و مادر بزرگ و ... هستی. قدر بدون. قدر بدون که هنوز فرصت شکار نصیب های زیبا و نسیم های بهشتی رو داری. خوشا به سعادتت...


نوری که متن احادیث به قلبت می تابونه رو از دست ندی... یه سر به ادامه مطلب بزن و احادیث رو بخون و لذت ببر.