سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

یک سخن تازه

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ب.ظ
تا به حال به خودت ریاضت دادی؟

به خاطر چی این ریاضت رو دادی؟

اصلا می دونی ریاضت یعنی چی؟

ریاضت؟ تمرین کردن؟  سختی دادن؟

چی ارزش داره که من به خاطر اون، خودکنترلی داشته باشم؟

حکمت می خوای؟

سکوتت رو زیاد کن.  به خودت گرسنگی بده.

نزدیک ماه مبارک هم هست. این ایام زیبایی برای روزه هست. 

همتت را قوی کن و روزه بگیر. حالت به هم می خوره؟ بگیر و حالت به هم بخوره. به خدا نشون بده که روزه رو میگیری ولی حالت به هم می خوره و روزت باطل می شه ..تازه اگه بشه

بعد ببین خدا کمکت می کنه که روزه هاتو نگه داری؟

می دونین چرا می گم؟ سکوت و گرسنگی دادن رو؟به خاطر این: بخونین...اگه هوس نکردین که این دو رو داشته باشین.. 

بحار الأنوار : فی حدیثِ المعراجِ : یا أحمدُ، إنّ العبدَ إذا أجاعَ بَطْنَهُ و حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِکمَةَ ، و إنْ کانَ کافرا تکونُ حِکمَتُهُ حُجّةً علَیهِ و وَبالاً ، و إنْ کانَ مؤمنا تکونُ حِکمَتُهُ لَهُ نورا و بُرهانا و شِفاءً و رَحمَةً ، فیَعلَمُ ما لَم یَکُن یَعلَمُ و یُبْصِرُ ما لَم یَکُن یُبْصِرُ ، فأوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُیوبَ نَفْسِهِ حتّى یَشْتَغِلَ عَن عُیوبِ غَیرِهِ ، و اُبصِّرُهُ دَقائقَ العِلمِ حتّى لا یَدْخُلَ علَیهِ الشَّیطانُ   بحار الأنوار : ٧٧/٢٩/٦
بحار الأنوار : در حدیث معراج آمده است : اى احمد ! هر گاه بنده شکم خویش را گرسنگى دهد و زبانش را نگه دارد، حکمت را به او بیاموزم . اگر کافر باشد حکمت او دلیلى بر ضد او و وبال گردنش خواهد بود و اگر مؤمن باشد حکمتش براى او نور و برهان و شفا و رحمت خواهد شد. پس، آنچه را نمى دانسته است، بداند و آنچه را نمى دیده است، ببیند . نخستین چیزى که به او نشان دهم عیبهاى خود اوست، تا بدین سبب از پرداختن به عیبهاى دیگران باز ماند، و دقایق علم را به او نشان دهم، تا شیطان به وجود او راه نیابد

اینو خود خود خدا گفته..حدیث معراج، حتی به کافر هم این حکمت داده می شه. یعنی اثر وضعی گرسنگی و سکوت حکمته...اونوقت من عرضه ندارم حکمت داشته باشم...واویلا بر من...

شب رسیده و مکه تاریک و خموش ........................داد گوش دل، به پیغام سروش 
به! چه پیغامی ز سوز سینه است .........................باز گوی قصه ای دیرینه است 
خانه ی حق، جای بت ها گشته بود .......................خوابگاه لات و عزی گشته بود 
مکه زآنان، خاطری افسرده داشت .........................سینه ای سوزان، دلی آزرده داشت 
کعبه در قربت به غم خو کرده بود ...........................جهل جانش را به لب آورده بود 
ظاهرش خاموش  و در جانش خروش ......................می رسید از کعبه این نجوا به گوش 
بت پرستان، وای بر احوالتان ..................................کرده ابلیس لعین اغفالتان 
دست بردارید از این بت ها دگر ..............................خود نمی سازید آنها را مگر 
این خدایان از شما عاجزترند .................................از شما حاجت چه سان برآورند 
زنده در گور از چه دختر ها شوند ...........................در عزا بهر چه مادرها شوند 
کارتان از قهر داور دور نیست ................................جایگاه کودکان در گور نیست 
هر چه را دارید، از لطف خداست ............................جای او بت پرستیدن را خطاست 
عمر شب کم کم به پایان می رسد .......................صبح روز وصل جانان می رسد 
از طلوع فجر پاسی گشته پی ..............................شب گذشته روز می آید به پی 
ناگهان آن لحظه موعود شد ................................جلوه گر ان طالع مدهوش شد 
شد تولد کودکی از آمنه.......................................وجه کودک وجه حق را آینه 
غنچه ی لب های آن کودک شکفت .......................خالق ارض و سماء را حمد گفت 
گشت ساکت نوری از نور تا فلک ..........................شد بلند آوای الحق از ملک 
معجزاتی گشت در عالم عیان ..............................نهر آبی در سماوه شد روان
زمر خلاق دو عالم خود به خود ...........................آب در دریای ساوه خشک شد
طاق کسری را شکاف ایجاد کرد ..........................وز پی آن کنگره هایش شکست
موبدان را ناگه از سر برد هوش ...........................آتش آتشکده گردید خموش
در جهان افتاد آن دم همهمه ...............................شد بلند از عرش و فرش این زمزمه 
حبّذا میلاد احمد آمده ......................................مصطفی الامجد محمد آمده