سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

سیاه مشق نوشتِ قلب های مومن

پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۰، ۰۹:۲۲ ب.ظ

تا به حال به این فکر کردی که اگر یک گل بسیار زیبا و خوش رنگ و ... را ببینی، دیگر گل های پژمرده برایت رنگ و بویی نخواهد داشت. ایکاش این سیاه مشق را قلم قلبم برای خدا تمرین می کرد و می نگاشت:




هر دیده که بینم ....

قبل از اینکه بخواهی

دوشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۰، ۱۲:۳۹ ق.ظ
همیشه منتظر بود او را ببیند.  مشتاقانه هر روز ، چند بار به در خانه اش می رفت ، با او حرف می زد و اشک می ریخت که هنوز هم لیاقت دیدارش را ندارد. اما نمی دانست که او، از پنجره نگاهش می کند. روزها و شب ها کارش همین بود. اما خسته نشد. سال ها گذشت.  روزی چند بار بر در خانه اش می رفت.. اشک می ریخت و از او تشکر می کرد که اجازه داده بر در خانه اش بیاید. او نیز از پنجره اشک هایش را می دید و به دوستانش نشان می داد. عشق این مرد  را به دوستانش نشان می داد و افتخار می کرد که چنین دوستی دارد . آن روز هم مانند روزهای قبل خود را آماده کرده بود. مانند روزهای قبل عطر زده بود. لباس زیبا پوشیده بود. و آمد دم در. زیرانداز نازکی را که با خود آورده بود تا لباس هایش کثیف نشود و اگر صاحبخانه اجازه ملاقات داد ، با روی تمیز او را ببیند، انداخت. و کار هر روزش را شروع کرد. این بار در باز شد. به تمامه... شوکه شده بود. از اشتیاق، پاهایش سست شده بود. نمی توانست حرکت کند. فقط اشک می ریخت و می گفت: مرا به درگاهت راه داده ای. ممنونم. ممنونم. ناگهان مولایش را دید که بر در خانه امده است.  دستش را گرفته و از زمین بلندش می کند و به داخل می بردش. قدم هایش سنگین بود. نمی توانست حرکت کند. با خود می گفت: مولایم، خودش امده.. او دست مرا گرفته...او دارد به من لبخند می زند...او مرا به خانه اش می برد..و دائما سپاسگذاری اش را می کرد. قدم هایش سبک تر شده بود از مهر و محبت مولایش. از تفقد و تفضل مولایش....

 ایستاده بود. سرش پایین بود. بی حرکت ایستاده بود. مولایش امر به ....

مخفی

چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۳۶ ق.ظ


عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى أَرْبَعَةً فِی أَرْبَعَةٍ

أَخْفَى رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ

وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ( وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ )

وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ

وَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ

(وسائل‏الشیعة ج 1 ص 116)

محمد بن مسلم از امام باقر علیه السّلام و او از پدرانش علیهم السّلام روایت مى‏کند که امیر المؤمنین سلام اللَّه علیه فرمود:

خداوند چهار چیز در چهار چیز مخفى کرده است،

خوشنودى خود را در اطاعتش قرار داده و چیزى را که موجب رضایت او مى‏گردد و شما نمى‏دانید کوچک نشمارید.

خشم خود را در معصیت خویش پنهان کرده است پس چیزى را که موجب سخط او مى‏گردد و شما آن را نمى‏دانید کوچک نشمارید،

اجابت را در دعا قرار داده و شما دعائى را کوچک ندانید زیرا ممکن است همان دعا موجب اجابت قرار گیرد و شما آن را نمى ‏دانید.

خداوند ولى خود را در میان بندگان پنهان کرده و از انظار مخفى داشته است، شما هیچ یک از بندگان خدا را کوچک مشمارید و کسى را تحقیر نکنید، زیرا ممکن است یکى از بندگان خدا مورد تحقیر شما قرار گیرند و آن بنده از اولیاء باشد


حول حالنا الی احسن الحال

دوشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۰، ۰۲:۲۱ ق.ظ

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر الیل و النهار

یا محول الاحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال..

اشتباه نکنید. سال تحویل نشده است.

احساس می کنم خواستم تحویلی در قلبم ایجاد کنم.

و طبق ایه قران:  إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ  ( الرعد : 11) ، خداوند کمک کننده ی این تحویل در قلب من خواهد بود. من می خواهم و سعی می کنم. او نیز برایم می خواهد و سعی می کند که سنت لا متغیرش است.

هنوز تصمیم نگرفته ام چه بنویسم و چگونه ادامه اش دهم. فقط خواستم بازگردم و باز نویسم که انسان مُرده، به جسدش تعلق دارد و باز می گردد. من نیز مُرده ای هستم که تعلق به وبلاگم دارم و باز گشتم به او...

تعلقم را به تعلقات دنیایی نخواهم بست به یاری خدا... به تعلقات اخروی می بندم...

وبلاگ عزیزم، برایم پلی بشو برای رسیدن به بهشت. بالی بشو برای پرواز از صراط و عبور از آن. سایه ای بشو برایم در روز محشر...آمین.

بسم الله الرحمن الرحیم...