غم تو
پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۱۷ ب.ظ
راستش را بخواهید ان قدر احساسات عمیق و مختلفی دارم که نم یتونم به زبون بیارم و اصلا هیچ کلماتی را لایق این احساسات و افکار پاک نمی بینم. برای همین رو به شعر های پر مغز و نغز اوردم که احساسات من را منعکس می کند. امیدوارم دوستم بفهمد که من با او چه حرف ها که نمی زنم و او در پس پرده ی سکوت حرف های مرا بخواند و خود نیز که هیچ نمی گوید جز اینکه : شعر خیلی قشنگی هست.! در عجبم ....اما همین یک کلامش نیز مرا شادی آفرین است. ممنونم...
چون گوش را گشودم باطل بسی شنیدم
تا دیده باز کردم حق را به جلوه دیدم
من خود رسیده
بودم بی خود به وصل جانان
از خود عبث گذشتم بی خود عبث دویدم
می خواست تا
بدانم قدر وصال او را
افکند در فراقم کان بار غم کشیدم
عمری بسوخت جانم در نارِ خودپرستی
زین نار تا نرَستم آنی نیارمیدم
- ۸۹/۰۵/۲۱
زیبا بود.