رهبرا خوش آمدی...
جای همتون خالی بووود. اونایی که بودن که خوشا به سعادتشون و باید بهشو دست مریزار گفت و تقبل الله از این عبادت عظیمی که انجام دادن....
از صبح زود بیدار شده بودم و لحظه شماری می کردم برای دیدن اقا... سوار ماشین شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم. خیلی شلوغ بود. در و دیوار پر بود از پوستر های زیبای چهره ی رهبرم. همین طور که پوستر ها رو می دیدم لبخند روی لبام بود. پیش خودم گفتم حالا اگه یکی زوم کنه رو قیافه ی من میگه این دختره خل شده. گفتم خب بزار بگن. اره خب من دیوونه ی اقام. دیووونه ی رهبرم هستم. نایب بر حق امام زمان. خلاصه دست بجمو گرفته بودم و با هم می رفتیم تا برسیم به حرم. براش کلی ساندیس و اب پرتقال و این ها خریدم که کیف کنه و تشنه نمونه چون افتاب گرمی بووود دیروز. همین طور که می رفتیم برای بچم توضیح می دادم که اقامون اومده. داریم می ریم اقا رو ببینیم. و پوستر های اقا رو نشونش می دادم. الاهی فداش بشم من. اونم می خندید و با همون زبون بچگونش می گفت اقا، منم پشت بند اقا گفتم بچم می گفتم عشق منه اقا. اونم می خندید و می گفت اقا. خلاصه ما دو تا کلی با هم کلمه ی عشق رو تکرار می کردیم و شعله ی محبت الاهی بود که تو قلبامون همین طور زبانه می کشید. رسیدیم. ماشالله به این مردم که چقدر شلوغ بود. ماشاالله. تلویزیون نشون داد جمعیت عظیم رو. حالا من تو ادامه ی مطالب عکساشو می ذارم. رفتم جلو. یاد 7 سال پیش رو کردم که همیشه یک ساعت و نیم تو راه بودیم تا از خونمون برسیم به حسینیه امام خمینی در تهران و از نرده ها و حفاظت رد بشیم تا برسیم به نزدیکی های اقا که وقتی اقا دست مبارکشون رو جهت احترام و سلام به خلائق بالا می بره انگار روح ما رو به پرواز در می یاره و هیچوقت نتونستم جلوی گریه ی اولیم رو بگیرم. الاهی من فدای قدوم اقا بشم.الاهی....
خلاصه از حفاظت رد شدیم با کلی وسایل: کیف و موبایل و هندزفری و کیف پول و باطری اضافه ی موبایل و کرم ضد افتاب و جالبه حتی جامدادی ام رو هم در نیاورده بودم از تو کیفم. کلی تو دلم به خودم خندیدم. تقریبا ساعت ده و نیم بود. خلاصه ما رد شدیم بعد از سه بار گشتن . همچین اروم اروم رفتیم جلو و منتظر حضور رهبری.....
بالاخره رهبر امد... خوش اومد...
صل علی محمد ، نایب مهدی امد...صل علی محمد ، یاور مهدی امد...دست گل محمدی به شهر قم خوش امدی... ای رهبر ازاده امده ایم اماده....نایب مهدی امده و کلی شعار که بالاخره نفهمیدیم شعار غالب چی بود که ما همونو تکرار کنیم. برا همین گفتیم:.. این همه لشگر امده ... به عشق رهبر امده... همین که این رو گفتیم همه ی خانوما زدن زیر گریه. اخه نمی دونین که. قلب ها پر شده بود از عشق رهبر. عشق مولا. فدای این محبت مردم و عشقشون به ولایت بشم. خلاصه وایسادیم عین بچه ی ادم و حرفای رهبرمون رو گوش دادیم و اخرش هم به دعای اقامون آمین گفتیم و جای همتون خالی به قول بچه تهرونی ها : حال کردیم....
تو ادامه ی مطالب عکسایی که گرفتم رو می ذارم. موبایل برده بودیم...البته خودشون اجازه دادن ببریم ها... یواشکی نبرده بودم... کلی عکس گرفیتم . هی خانوما می گفتن: این موبایلتو می گیرن ها. منم گفتم بیان بگیرن. خودشون اجازه دادن ببرم. خلاصه منم کوتاه نمی یومدم که، هی عکس می گرفتم....حالا برا دیدن عکسها می تونین برین ادامه مطلب