سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

قرار ساعت 4 صبح من

شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۰، ۰۶:۲۴ ق.ظ

هنوز نرسیدم خونه. باید بیام ببینم کسی برام پیغامی کذاشته یا نه. دکمه تلفن رو می زنم ببینم صدای اشنا رو می شنوم یا نه. همش منتظرم. درونم غوغایی است . اروم و قرار ندارم. ای کاش زنگ زده باشه و برای فردا قراری بزاریم و ببینمش. اولی ...او نبود. دومی او نبود. سومی ... بازم او نبود... دیگه ناامید می شم . اروم می شینم رو زمین که یه هو .. اره خودشه . صدای خودشه...از جا می پرم. ..انگار که همین الان تماس گرفته. صداش رو می شنوم. برای فردا قرار گذاشته. حفظ می کنم. ساعت 4 صبح . میدان امام حسین. با چه ذوق و شوقی به ساعتم نگاه می کنم. ساعت  دوازده و نیم شب است. حساب میکنم تا صبح چقدر راه مونده. نه برای اینکه چند ساعت می تونم بخوابم بلکه برای اینکه چند ساعت دیگه می تونم ببینمش. سه ساعت و نیم دیگه می تونم ببینمش. می رم دوش می گیرم که پاکیزه باشم. چراغهارو خاموش می کنم که بخوابم. اما خوابم نمی بره.بعداز مدتی یواش یواش پلک هام گرم می شه و خوابم می بره. از جا می پرم. ساعت رو نگاه میکنم. هنوز ساعت یک و نیمه. می خوابم دوباره ...باز از جا می پرم. ساعت دو شده. می خوابم بازم..دوباره.. ساعت دو و نیم. ..باز می خوابم و دوباره از جا می پرم...ساعت یه ربع به سه...دیگه نمی تونم بخوابم. بلند می شم و حاضر می شم و می رم تا به قرار ساعت 4 صبحم برسم. هیشکی بیرون نیست. همه جا سکوت و تاریکی شبه. صدای جیرجیرک ها هم می یاد. ..می رم ..زودتر از قرار می رسم. چقدر این قرار برام مهم و حیاتی بود.

خدا هم مدت هاست داره به ما زنگ می زنه و رو قلبمون پیغام کذاشته..من چقدر منتظر پیامش هستم؟ اگه یه کم خدای مهربونم رو دوست می داشتم حواسم بهش بود که کی بهم زنگ می زنه. اگه 4 صبح هم باهام قرار بزاره که گذاشته نمی گم اخه 4 صبح هم ساعته قرار گذاشتنه که تو با من قرار گذاشتی! چون مشتاقم که ببینمش و باهاش حرف بزنم. برای همین اشتیاقه که منتظر هستم هر شب بهم بگه 4 صبح  پاشو از خواب نازت و بیا سر قرار تا من ببینمت و تو هم من رو ببینی.  خدا هر روز می ره سر قرار. اما من تنبلی می کنم و نمی رم. اصلا انگار نه انگار که ....
می دونی چرا نماز صبح بعضی ها قضا می شه؟ چون خدا رو اینقدر نفهمیدن و نگران نیستن که اگه نبیننش چه چیز بزرگی رو از دست دادن.
می دونی چرا بعضی ها نصف شب پا می شن و نماز شب که مستحبیه می خونن؟ چون خدا رو شناختن و اینقدر دوسش دارن که سر قرار حاضر می شن. تازه هی هم وسط شب بیدار می شن که نکنه دیر برسن سر قرار.
می دونی که ملاقات ساعت 4 صبح  یه ملاقات خصوصیه که به همه بلیطشو دادن و هر کسی رو راه نمی دن!!
تنها نماز مستحبی که سفارش شده اگه نخوندینش می تونی قضاشو به جا بیاری نماز شبه.

 خوبه بدونی وقتی نصف شب بلند می شی نماز شب بخونی، وضو می گیری سجاده پهن می کنی، شروع می کنی به خوندن و وسط نماز اونقدر خوابت می یاد که هی کله ات چپ و راست می شه و هی چشمات می ره ، اونوقت تو این حالت که هر کی پیشت باشه می گه وقت ملاقات تموم و از این جا برو و تازه کلی هم بهش بر می خوره که چرا بهش توجه نمی کنی، خدا چی بهت می گه؟ خدا به خاطر تو جلوی فرشته هاش افتخار می کنه که ببینین. بنده من با این همه خواب الودگی اش  اومده  سر قرار با من و داره این سختی رو تحمل می کنه. شما فرشته ها شاهد باشین که سه تا چیزو بهش می دم: گناهش رو می بخشم. توبه جدید نصیبش می کنم. روزی اش رو هم زیاد میکنم. 1

می خوای ببینی اگه نماز شب نخونی چی رو از دست دادی؟ یا اگه بیدار نشدی باید چی کار کنی؟ یا اگه بخوای بیدار شی دو تا ملک بیدارت می کنن؟ یا مثلا اگه خوابت خیلی سنگینه چه کنی؟ یا نماز شب روزیتو زیاد می کنه و عزت و شرف بهت می ده، صورت و صیرتت رو زیبا و نورانی می کنه و .... می خوای بدونی؟ ادامه مطلب رو بخون که کلی روایت ناب اون جا هست تا چیزای جدیدی رو یاد بگیری

گــــُـل یا گــِــل؟

دوشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۰، ۰۹:۰۵ ب.ظ
در این چند صباحی که افراد مختلف رو دیده و در حد عمر خودم همصحبتی با ان ها رو تجریه کرده ام بیشتر به روایات معصومین یقین پیدا کردم. جریان همون لطیمئن قلبی است. وقتی که می خونم بهترین دوست تو کسی است که اگه خدا رو یادت رفت یادت بندازه1 و... بهترین دوست تو کسی است که عیب تو رو بهت بگه.2.بهترین دوستت کسیه که عیبت رو در نهان بهت بگه3...بهترین دوستت کسیه که عیبت هاتو نبینه4 و خوبی هاتو ذکر کنه5....بهترین دوستت کسیه که جلوی روت ازت تعریف نکنه و به قول خودمون از پشت بهت خنجر نزنه ....

همه این ها نشان از اهمیت رفاقت رو می ده. چون وقتی همنشین کسی باشی شبیه اون می شی6.  این شعر رو شنیدی حتما:

کمال همنشین در من اثر کرد                             وگرنه من همان خاکم که هستم

 اینکه می گن اگه صبور نیستی خودت رو به صبر بزن صبور می شی و در علت این که صبور و حلیم می شی می فرمایند که کم کسی پیدا می شه که خودش رو شبیه گروهی بکنه و شبیه اون گروه نشه.... یادش بخیر یه داستان هایی رو می خوندیم که شخصی قالبی رو ساخته بود و دور انار گذاشته بود که همین طور که انار می رسه شکل اون قالب رو بگیره. دوستان و اطرافیان ما هم همین طورند. ما قالب اونها رو می گیریم. اگه می خوای به راه خدا بری کسایی رو انتخاب کن همسفرت بشن که اهل این راه نورانی باشن. کسی که نور رو نمی تونه ببینه چطور می خواد همسفر یه راه نورانی برای تو باشه. قاعدتا چون نور رو نمی تونه تحمل کنه تو رو می کشونه به جاهای تاریک.7

اگه دوستت رو خیلی دوست داری سعی کن اطرافیانش رو از ادمهای خوب پر کنی تا بتونی همراهش باشی اگه نمی تونی و می بینی رو خودت تاثیر منفی می ذاره خودت رو از اون جدا کن. اره با تو ام. تویی که همسفر منی. اگه همسفر بودنت با من نوعی، باعث می شه از راه خارج بشی من رو حذف کن. هر کسی رو ...



وقتی بین گل ها باشی بوی گل ها رو می گیری و وقتی بین زباله ها باشی بهترین و زیباترین لباس رو هم داشه باشی باز هم بوی زباله می گیری و الوده می شی مگه اینکه بتونی الودگی ها رو پاک کنی.

روایات رو هم بخون. نکته های ظریفی توش داره . در مورد محبت و خوشبختی و دوستی با جه کسی و... از دست ندی.

فیلم نامه

پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۵۳ ب.ظ
امروز بیاین با هم بریم فیلمبرداری. دوربینت رو بردار.  بریم ببینیم این دو نفر که نشستن با هم صحبت می کنن چی می گن....کات....بریم  ببینینم این هایی که دارن با هم قدم می زنند رو فیلم بگیریم...بازم کات...بهتره بریم بشینیم سر سفره و کسایی که غذا م یخورن رو .....نه بازم کات....بریم پیش اونایی که می رن زیارت و اون جا دو کلامی با هم حرف می زنن...کات..کات... همه این ها عین همن که . همین دو نفر خوبه که این جا دارن با خوشرویی با هم حرف می زنند....فیلم رو می گیری؟ ئه قیافه این یکی چرا رفت تو هم . انگار داره یه چیز ناراحت کننده رو گوش می ده. انگار یه خبر جدید بهش گفتن. صدا چرا نداریم؟ چرا این میکروفون کار نمی کنه؟ باز قیافه اش عوض شد. حالا انگار داره یه چیزی رو تایید می کنه. چی می گن این ها به هم . صدا بردار؟؟؟


می گذره و می گذره. الان مراسم ختم یه بنده خدائیه. این دو نفر اون جا نشستن. اونی که حرف می زد (فرد الف) از اینکه در مراسم ختم دوستش نشسته غمگین و ناراحته.  اما اون یکی (فرد ب)که داشتم از قیافه های صورتش تعریف م یکردم خوشحاله. انگار خوشحاله که این بنده خدا مرده. اخه چرا؟؟؟
صدا بردار؟ صدا بردار؟ بالاخره اون صدا چی شد؟ حرفای اونا رو ضبط کردی؟ ...صدابردار ضبط کرده اما فایلش رو نمی ده تا براتون پخش کنم. می پرسم چرا؟ می گه درباره همین ادمی که مرده حرف می زدند. می گم خب چی می گفتند؟ فقط میگه غیبتش رو می کردن.
پیش خودم گفتم : پس بگو اون قیافه های در هم و برهمی که طرف مقابل می گرفت چی بود.
صدابردار ناراحته. می پرسم تو چرا ناراحتی؟ می گه: اونی که مرده خوبی های زیادی هم داشته . من می شناختمش. اما  فرد الف فقط از بدی هاش به فرد ب گفت. فرد ب هم که خوبی هاشو نم یدونه . برای همین الان خوشحاله که مرده. می گه بد هم نشد که مرد. حداقل کارهای بد کمتر انجام می شه. اما فرد الف چون خوبی هاشو می دونه ناارحته . با اینکه اون روز پشت سرش غیبت کرده اما خوبی هاش رو می بینه الان و ناراحته..
فکر می کنم. می بینم راست می گه . ارزش شنیدن نداره فایل صداشون. در اصل فرد الف دوستش رو همون روز کشته. نه تنها کشته بلکه گوشت مرده اش رو هم با دندوناش قیمه قیمه می کرده. الان دیگه ناراحتیش چه فایده ای داره؟ منم غصه ناک می شم...

با غصه می گم: کات.... فیلم تمام... این فیلم رو بزارین بایگانی کسی نبینه.

حالا شما که داری این مطلب رو می خونی، دوربین رو بده به من.  بشین پشت این میز و فیلم نامه زندگی خودت رو بنویس. فیلم نامه همه حرف ها و حرکات و رفتارهایی که تو زندگیت باید داشته باشی. چه جوری می نویسیش؟؟؟ فقط طوری بنویس که بشه برای جهانیان پخش کرد.


زباله

يكشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۰۲ ب.ظ

زنگ تلفن به صدا در می یاد. مادرِ خانواده تلفن رو بر می داره و بعد از جند دقیقه صحبت خداحافظی می کنه.

شما فقط بنشین یک گوشه اتاق و از این به بعد به مادر این خانواده نگاه کن ببین چه رفتاری رو داره.

تلفن زنگ زد. به او خبر دادند که قرار است مهمان بیاد. می پرسه کی می یان؟ جواب می شنوه که خیلی زود...می پرسه چه ساعتی؟ باز هم جواب می شنوه که خیلی زود. گوشی رو قطع می کنه. از اتاق م ییاد تو سالن. از سالن می ره تو اتاق. دوباره می یاد می ره آشپزخانه. گیج شده نمی دونه چی کار کنه. اخه کار زیاده و وقت هم که کم. کیسه زباله ای بر می داره و سرتاسر خونه رو وارسی می کنه تا زباله های درشت رو برداره و بندازه تو سطل زباله. خونه یه کم تمیزتر به نظر م ییاد حالا که زباله های درشت رفتن تو سطل زباله می دوه می ره جاروبرقی رو می یاره . به ساعت نگاه می کنه. ده دقیقه ای گذشته. این پا اون پا می شه که دیر شد و زمان گذشت. باید سریع تر کار کنم.  جارو را به برق شهر باید وصل کنه تا روشن بشه. سریع و با دقت شروع می کنه سالن پذیرایی و آشپزخانه و اتاق ها رو جارو کردن. همین طور که جارو می کنه بعضی زباله هایی را که ندیده بودم هم جمع می کنه و خونه تمیزتز و تمیزتر به نظر می یاد. جارو تموم می شه. نمی دونه وقت داره که بازم تمیز تر کنه یا نه. اما نمی شینه جون به هر حال هر چه تمیزتر باشه بهتر و زیباتره. شیشه پاک کن رو بر می داره و پنجره ها رو تمیز می کنه تا نور خورشید بهتر به خونه بیاد و هم هوای خونه رو گرم کنه و هم نورانی تر کنه. دیوارها را دستمال می کشه تا دوده هایی که از گرد و غبار و آلودگی رو دیوارها مونده بود برطرف بشه و براق تر به نظر بیاد و ...

از اون گوشه اتاق که نگاه می کنی می بینی این خونه برای مادر مهمه. همان طور که قلب رو روح ما انسان ها برامون مهمه. می بینی مادر، چون نمی دونه کی مهمون می یاد، دائما حول رسیدن مهمان رو داره. خدا هم توسط یه عالم پیامبر به من زنگ زده و گفته : بنده من، قراره برات مهمون بیاد. مهمون قلبت هم، بهترین کسیه که تو می شناسیش. خیلی هم دوستش داری. قراره خدا مهمون قلبت بشه. قراره قلبت رو به مقام قرب خداوند برسونی. می پرسم خدا، کی می یای؟ می گه خیلی زود. خدا به قلب های ما آدم ها نگاه می کنه که ببینه کودومشون آلودگی های معصیت رو از خودشون دور کردند. بعضی ها خونشون کاملا نامرتب و پر از زباله است. برخی ها زباله های درشت رو جمع کردن اما خورده ریزها مونده. بعضی ها هم با سیم اتصالی که به منبع اصلی داشتند، قلبشون رو بهتر و آماده تر کردند. اونا دیکه در حال تمیز کردن شیشه های ورودی قلبشون (چشم و گوش و دست و زبان و فکرو...) هستند تا بهتر نور الهی به قلبشون بتابه و جهان اطراف رو بهتر ببینن.

اگه بهت بگن قراره برات خیلی زود مهمون بیاد و اگه بتونی خوب خونه ات رو آماده کنی و برای پذیرایی، از دیگران آماده تر باشی بهت یه جایزه ویژه هم می دیم؛ انوقت چه کار می کنی؟ خدا هم برای ما جایزه ویژه گذاشته. یه بهشت عظیم با اون همه توصیفات. پس حواست باشه که مسابقه رو ببری و جایزه ویژه رو ببری.

فواره

سه شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۰، ۰۳:۱۶ ق.ظ

تا حالا به فواره نگاه کردی؟ یه نگاهی بهش بنداز و با یه قطره اش همسفر شو تا به مقصدش برسه...

من ِ قطره از منبع آبی که قراره به بالا بره بیرون می یام. با فشار و سرعت به بالا می رم. انگار که دارم پرواز می کنم. خودم فکر می کنم دارم نفس می کشم و آزاد هستم. می خوام به اغوش دریا و حوضم برگردم اما نمی تونم. این فشاری که زیر خودم گذاشتم و این اهمیتی که من دارم این اجازه رو بهم نمی ده که بر گردم و در حوض ناپدید بشم. آخه من قطره ی متشخصی هستم. من باید، قطره جلوه کنم. به صورت تک قطره ای بیام بالا و بالا تا همه من رو ببینن. گو اینکه دوست دارم برم و جزئی از اب بشم اما خودبینی ام نمی ذاره قطره بودنم رو رها کنم. بالا می رم بالا می رم تا حدی که دیگه نمی تونم. می شکنم و پایین می افتم. حالا با سر می افتم یا با پا دیگه بماند. فقط می دونم که دیگه شکسته شدم و می افتم تو حوض و می شوم آب این حوض. دیگه من رو به صورت قطره نمی تونین پیدا کنین. چون منی وجود نداره.




اگه حوصله ات کشید یه بار دیگه بخون داستان قطره رو.فرض کن که خودت قطره ای.

ما ادم ها هم قطره ای هستیم که خداوند ما را خلق کرد .اینقدر خودمون رو می بینم و استکبار می کنیم و نمی خواهیم به ظاهر، از این خود فارغ شویم و بالا رفتن رو رهایی و ازادی می بینیم که هی بالا تر می رویم در این عرصه خودخواهی و بالاتر می رویم اما ...

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش  /   باز جوید روزگار وصل خویش

بالاخره می رسیم به حدی که این روح ما تحمل جدایی از دریا و اصل خودش رو نداره و اون جاست که منیّت من می شکنه و من به آغوش خدای خودم باز می گردم.  البته اگه بشکنه و در راه بخار نشم یا یخ نزنم.

حساب کن یه قطره وقتی می افته تو حوض چه صحنه زیبایی می شه. انگار آغوش باز می کنن برای اینکه این قطره بیاد تو بغلشون. خدا هم این گونه و چه بسا زیباتر آغوشش رو برای ما باز کرده.

تو همه کارها یه حدی داره این منیت و خودخواهی ما و زمانی که به اون حد شکستنش برسه ، انگار مسئله حل می شه. مثلا یکی نماز صبحش قضا می شه و ناراحته. هر روز ناراحته و ناراحته اونقدر که دیگه می بینه که نمی تونه صبح ها بلند بشه و ببینه که نمازش قضا شده، این می رسه به حد شکست فواره و از فردا صبح تا یه تکونی می خوره یا یه صدایی می یاد، از جا می پره که مبادا نمازش قضا بشه.

بیشتر روش فکر کن و با زندگیت تطبیق بده ببین این درسته که ان الانسان لیطغی ، أن رآه استغنی؟؟ (زمانیکه انسان خودش رو بی نیاز ببینه، طغیان می کنه)

حالا این ایه چه ربطی به فواره داشت؟ می تونی برام توضیحش بدی؟ لطف می کنی اگه بنویسی....

---------------------

پی نوشت : عکس بالا صحن گوهرشاد حرم امام رضا علیه السلام هست. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی و رحمه الله و برکاته.