سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۲۶ مطلب با موضوع «شعر و دل نوشته» ثبت شده است

دو راهی

جمعه, ۵ آبان ۱۳۹۱، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 انسان می ماند که این جریانی که پیش آمده، لطف و خیر خداست یا نتیجه ی کارهای بد و گناه و خطاهایش. 

اگر لطف خداباشد و او را بخواهد به سمت نیکوتر بکشاند، انسان آرام و مطمئن پیش می رود و از هیچ چیز، نمی هراسد. 

اگر نتیجه خطاهایش باشد، انسان مضطرب است که چه کرده و چه باید بکند تا از مسیر هدایت و توفیق الهی، منحرف نشود. 


نتیجه ی این علت یابی، دو سر طناب می شوند. یکی به سمت خوبی ها و ارامش. یکی پر از اضطراب و نگرانی. 

از کجا می توان تشخیص داد که علتش، ربوبیت و تربیت الهی است یا اثر خطاو گناه انسان؟


شب رسیده و مکه تاریک و خموش ........................داد گوش دل، به پیغام سروش 
به! چه پیغامی ز سوز سینه است .........................باز گوی قصه ای دیرینه است 
خانه ی حق، جای بت ها گشته بود .......................خوابگاه لات و عزی گشته بود 
مکه زآنان، خاطری افسرده داشت .........................سینه ای سوزان، دلی آزرده داشت 
کعبه در قربت به غم خو کرده بود ...........................جهل جانش را به لب آورده بود 
ظاهرش خاموش  و در جانش خروش ......................می رسید از کعبه این نجوا به گوش 
بت پرستان، وای بر احوالتان ..................................کرده ابلیس لعین اغفالتان 
دست بردارید از این بت ها دگر ..............................خود نمی سازید آنها را مگر 
این خدایان از شما عاجزترند .................................از شما حاجت چه سان برآورند 
زنده در گور از چه دختر ها شوند ...........................در عزا بهر چه مادرها شوند 
کارتان از قهر داور دور نیست ................................جایگاه کودکان در گور نیست 
هر چه را دارید، از لطف خداست ............................جای او بت پرستیدن را خطاست 
عمر شب کم کم به پایان می رسد .......................صبح روز وصل جانان می رسد 
از طلوع فجر پاسی گشته پی ..............................شب گذشته روز می آید به پی 
ناگهان آن لحظه موعود شد ................................جلوه گر ان طالع مدهوش شد 
شد تولد کودکی از آمنه.......................................وجه کودک وجه حق را آینه 
غنچه ی لب های آن کودک شکفت .......................خالق ارض و سماء را حمد گفت 
گشت ساکت نوری از نور تا فلک ..........................شد بلند آوای الحق از ملک 
معجزاتی گشت در عالم عیان ..............................نهر آبی در سماوه شد روان
زمر خلاق دو عالم خود به خود ...........................آب در دریای ساوه خشک شد
طاق کسری را شکاف ایجاد کرد ..........................وز پی آن کنگره هایش شکست
موبدان را ناگه از سر برد هوش ...........................آتش آتشکده گردید خموش
در جهان افتاد آن دم همهمه ...............................شد بلند از عرش و فرش این زمزمه 
حبّذا میلاد احمد آمده ......................................مصطفی الامجد محمد آمده

بادکنک

چهارشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۰، ۱۲:۳۱ ق.ظ

بادکنک تا به حال باد کردی؟ بادکنک های کوچیک و بزرگ. رنگی.

 

حتی می شه بادکنک ها رو طوری باد کرد و حالت داد که تاج سرمون هم بشه. یا مثلا اونقدر قوی باشه که بشینیم روشون. یا اینکه قوی تر و بزرگ تر بادش کنیم، به طوری که ما رو به پرواز در بیاره. وقتی که بادکنک های زیبا و ...

نیم روز

جمعه, ۱۱ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۲۴ ب.ظ
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا الحسین علیه السلام

چه بنویسد قلم وقتی قلمدان در جوهر دادن، مانده است و جز اشک و خون، چیزی نمی دهد.
چه بنویسد....
می شنوم صدای واحسیناه ... وا جداه... وا رسول الله.
چه می کشید پیامبرم صلی الله علیه و اله وقتی هر روز، امام حسین علیه السلام را می دید و کربلا جلوی چشمانش می آمد. حق داشت بگرید ... حق داشت..
چه می کشید پدرش علی علیه السلام... چه می کشید مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها...چه می کشید زینب کبری...چه کشید...
وقی فکر می کنم می بینم قلب زینب، دست حسینی را داشت که توانست این مصیبت عظمی را به دیده تحمل کند. ما به شنیده تحمل نمی توانیم بکنیم. جریان یک نیم روز عاشورا را در ده روز و بعد از ده روز، تقسیم کرده ایم. هر روز را به یک نام می خوانیم و مصیبت را در آن روز، به همان محدود می کنیم. روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام . روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا . روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام   . روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام . روز پنجم محرم : اصحاب  و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام . روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام . روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام . روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام  . روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام و شام غریبان . روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا . روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه . روز سیزدهم محرم : مصائب حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیها السلام در کوفه و مسیر شام ...

زینب علیها السلام همه ی این ها را در یک نیم روز دید، چه ظرفیت عظیمی داشت و امام حسین علیه السلام چه زیبا به او فرمود: یَا أُخَیَّةُ لَا یُذْهِبَنَّ حِلْمَکِ الشَّیْطَان [1] و اشک را از چشمان زینب پاک کرد  وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوع [2]  و با زینب کلام ها گفت [3] ...



السلام علیک یا ابا عبد الله

السلام علیک یابن رسول الله

حول حالنا الی احسن الحال

دوشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۰، ۰۲:۲۱ ق.ظ

یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبر الیل و النهار

یا محول الاحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال..

اشتباه نکنید. سال تحویل نشده است.

احساس می کنم خواستم تحویلی در قلبم ایجاد کنم.

و طبق ایه قران:  إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ  ( الرعد : 11) ، خداوند کمک کننده ی این تحویل در قلب من خواهد بود. من می خواهم و سعی می کنم. او نیز برایم می خواهد و سعی می کند که سنت لا متغیرش است.

هنوز تصمیم نگرفته ام چه بنویسم و چگونه ادامه اش دهم. فقط خواستم بازگردم و باز نویسم که انسان مُرده، به جسدش تعلق دارد و باز می گردد. من نیز مُرده ای هستم که تعلق به وبلاگم دارم و باز گشتم به او...

تعلقم را به تعلقات دنیایی نخواهم بست به یاری خدا... به تعلقات اخروی می بندم...

وبلاگ عزیزم، برایم پلی بشو برای رسیدن به بهشت. بالی بشو برای پرواز از صراط و عبور از آن. سایه ای بشو برایم در روز محشر...آمین.

بسم الله الرحمن الرحیم...

حرف اخر

چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۲:۰۴ ق.ظ

دوست داشتم پست اخرم عکس بهترین فرد زندگی ام باشد. کسی که عاشقش هستم. عکس خدا را نداشتم. عکس پیامبر را نداشتم. عکس اهل بیتش را نداشتم. اما عکس آقایم را دارم. منور می کند وبلاگم را به قدومش. 

پایدار باشی رهبرم

می اندیشم

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۵۷ ق.ظ
احساس خفگی کردیم. به صورت های همدیگه نگاه کردیم و گفتیم: پنجره...پنجره ها بالا رفت. کلید عدم ورود هوای بیرون به داخل ماشین رو زدیم و مانده بودیم این دود غلیظی که می آمد چه بود. کمی جلوتر با سرعت 100 کیلومتر، دیدیم اتشی عظیم برپاست...همه نگاه کردیم.

می اندیشیدم وقتی من خودم را با گناه و ظلم اتش می زنم، دودی که از من برمی خیزد تا به کجاها ادامه خواهد داشت. اطرافیانم را. و چه بسا نسلم را....می لرزم از گناهانم...

**********************

جاده ای سه لاینه و خلوت. به قول معروف جوون می داد برای سرعت  اما همواره دوربین های کنترل سرعت را می دیدیم که به محض اینکه به ذهنمان خطور کند کمی سریعتر از حد متجاز برویم، این دوربین ها مانعی می شد ...

می اندیشیدم که خداوند ناظر ماست...معاد و قیامت همه دوربین های کنترل سرعت ما هستند. پس چرا ما با این سرعت خود را به ذلت می کشانیم و به غفلت سپری می کنیم...

************************

کمی سرم را چرخاندم و به درختانی که کنار جاده بود نگاه می کردم. همه در یک ردیف. همه ایستاده. در این هوای گرم که من انسان نای ایستادن را ندارم، او استوار ایستاده است و سایه می دهد به دیگران. انگار که چفت پا ، رو بروی صاحبش ایستاده باشد.

می اندیشم این درختان همه به امر خداوند برای نفس کشیدن بهتر من این گرما را تحمل می کنند، و من چه می کنم؟ این درختان چه با ادب به فرمان مولایشان ایستاده اند و گرما و... تحمل می کنند و خداوند هم سبزی و طراوت و سایه برای دیگران را به آنان می دهد.

می اندیشم حد صبر و تحمل و اطاعت من در مقابل امر مولا چند روز است؟ یا به چند ساعت؟ بیشتر که می اندیشم از خود می پرسم: به سه دقیقه می توانی اطاعت امر مولا کنی؟؟ جوابم شرمنده ی این سوالم می شود.


پس از همه ی اندیشه هایم سر در لاک خود فرو برده و مرور می کنم:

لا اله الا انت. سبحانک. انی کنت من الظالمین.


بعدا نوشت: ممنونم از همه دوستانی که تا به این پست مطالب من رو دنبال کردن و اتفاقی شاید خوندن.

فعلا تصمیم ندارم دیگه این وبلاگ رو به روز کنم. ان شاالله که حلال کنید. در این ایام التماس دعا دارم.

سیاه مشق

دوشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۰، ۱۲:۴۹ ق.ظ

امشب شب عید است. میلاد قسمتی از نور. مگر می شود این انوار رو از هم جدا کرد وقتی همه آن ها یک نورند. وقتی همه در یک راستا نورافشانی می کنند.  کلهم نور واحد...اسعدالله ایامکم...روزهایتان سعید و پر از نیک بختی. عیدتان مبارک.

چند وقتی است برخی از دوستان از من می پرسند علت نام وبلاگم را. سیاه مشق. برخی با نام سپید مشق لینک می کنند. برخی زیبا مشق. اما نمی دانید که سیاه مشق چه زیبا هنری است. برای برخی توضیح می دهم می گویند مگر تو خطاطی!

خطاط نیستم اما تمرین مشق می کنم. وقتی استاد خطاطی، در نوشتن های متن کمی وارد می شود برای تمرین هایش و نمایش هنرمندی اش حروف رو آنچنان کنار هم می چیند با فاصله هایی معین و خلاقیت  و نوآوری هایش، بدون نقطه اکثرا و گاها وجود نقاط رو برای زینت می آورد، هی تکرار می کند حروف رو کنار هم؛ انگار که قرار است این حروف با او حرف بزنند، انگار که حروف شیره ی جان استاد است...شیره ی جانش است..این نام را گذاشتم چون تمرین مشق می کنم برای مولایم. برای معبودم. او مرا نظاره گر است. تمرین می کنم: آنچنان بایستی به خلائق مهر ورزی کنم تا قلبم پر مهر شود. ان جنان بایستی از خطاهای دیگران بگذرم و تمرین کنم تا قلبم صحنه ی گذار شود. آن چنان بایستی زیبا دیدن ها و قضاوت نکردن ها رو تمرین کنم و سیاه کنم برگ دفترم را، تا نعمت ها و زیبایی های خدا را که بهترین جلوه شان وجود دوستانی چون شماست ببینم و قدر بدانم و نگه دارم...پس می بینید که بسیار راه دارم برای سیاه مشق هایم...هنوز در کشیده ی اول مانده ام. هنوز ...


داشتم روایت می خواندم. مهمان خوانده و ناخوانده ای امد. سیاه مشقش رو برایم نوشت و فرستاد. حیفم آمد نخوانید . در عمق کلامش بروید. برخی جملات و کلمات رو در دل گفته است. مثل برخی قسمت های حروف  در سیاه مشق ،که درهم تنیده می شود و با دقت است که  مشخص می شود.(این بار روایات کلام این مهمان را برایتان نوشتم در ادامه مطلب)..بسم الله ..بخوانید...

از روزی که سرشته اند دوشنبه و پنج شنبه1 ها قرار است مشق هایم را ببینی

دیدم من که اهل نوشتن نیستم
تازه نوشته هایم پر است از نقطه
نقطه های من هم دل را میسوزاند
و سیاهی های قلبم2را فریاد میزنند
مهدی جان من شرمنده میشوم اگر بخواهی ببینی
نه
باید کاری کنم
مشق که باید بنویسم
پس رفتم سراغ مشقی که نقاطی که در آن به چشم میخورد سیاه نیست ، سفید است
و آن نقطه های بین سیاه مشق هاست
نقطه های اشک و پشیمانی3 بین هر نقطه سیاه
سیاه مشق هایم را دوست دارم

چون گمانم این است
هم زیاد است و هم اگر نقطه دارد نقطه هایش سفید میزند
در سیاه مشق کسی به دنبال سیاهی نیست.
بلکه سفیدی ها به رخ میکشانند خود را.
چون سیاه مشق که چیزی ندارد
خودش دارد داد میزند من سیاهم4
میدانی
کسی که فریاد میزند من سفیدم ، سیاهی هایش مرا میگیرد5
و میدانم در سیاه مشق هایم
سفیدی هایش را به دنبال میگردی
مهدی جان
سعی میکنم سیاه مشق هایم سفیدی هم داشته باشد .

غنیمت شمارید

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۰، ۰۲:۴۱ ق.ظ

همیشه لازم نیست وقتی کسی تشویقت میکنه یه کار خوب رو انجام بدی و انگیزه ات برای انجامش خوب باشه. گاهی اوقات هست که یکی شاید دلت رو بشکونه و این دل شکسته باعث بشه محکم بایستی. بهتر بشی. نه از جهت روکمکنی بلکه به خاطر اینکه به خودت بفهمونی که تو می تونی.

گاهی اوقات هست که گمان میکنی دیگه باید همه چی رو تعطیل کنی. یا با هیشکی حرف نزنی یا بری تو یه غار و به یار غار هم حتی فکر نکنی. این جور مواقع جون می ده برای اینکه دلت رو که خالی از همه هست پذیرای وجود خدا کنی. نه اینکه خدا رو هم مثل چیزای دیگه بزاری کنار.

خدا رو در همه حالاتت نگه دار.

ذهنت رو رو این قفل کن که هر اشتباه و خطایی هم میکنی خدا رو فراموش نکنی.

فراموش نکردن خدا هم به اثارشه. اینکه نماز بخونی و باهاش حرف بزنی. قرانش رو بخونی. اطاعتش رو بکنی. اونوقته که خدا هم به مددت می یاد. البته خدا که همیشه مددکار ماست.

سه ماه زیبا رو پیش رو داری. سه ماهی که خودت رو چندین درجه بالا ببری. ذکر لا اله الا الله هر روز 1000 تا . نتونستی در کل ماه رجب 1000 تا. دعای رجب. . سعی کن خودت رو نورانی کنی.

نور بدی به بقیه تا انعکاس نوری که می دی خودت رو چند برابر نورانی کنه.

برای ما هم اون ته ته ها یه کوچولو دعای خیر بکن که خدایا لذت ایمان رو به این بنده ات بچشان...ممنونم...

پی نوشت1: غنیمت شمارید رو از دست ندید!! غنیمت شمارید...

پی نوشت 2: ممنون از کسی که خودش می دونه کیه. از همه لطف هاش. زحمت هاش. صبوری هاش. حوصله به خرج دادن هاش. یادم باشه یاد بگیرم ازش...ممنون.

پی نوشت3: دلم تنگ شده بود برای قلم زنی. سیاه کردن صفحه و نوشتن مشق هایم. سیاه مشقهایی که باید در ذهنم بنکارم اما...تمرین سیاه مشقی ام به کجا رفته؟؟!!!

پی نوشت 4: اعمال ماه رجب رو یادت نره به جا بیاری. از دست ندیم

جواب تو را می طلبد. پس بجواب.

دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۲:۰۹ ق.ظ

معمولا پست خارج از موعد نمی زنم اما گفتم یه ناپرهیزی هم بکنم بد نیست!

همیشه فکر می کردم چه چیزی باعث می شه که افراد برای کارهای مختلف انگیزه داشته باشن؟مثال بزنم؟ بله چشم.

مثلا با اینکه کسی مهلش نمی ذاره ولی دو ساله می ره دیدن یه بنده خدایی که هر دفعه هم می بیندش بهش فحش می ده.

مثلا با اینکه می دونه هیچ کودوم از شاگرداش سر کلاسه نه به حرفش گوش می دن و نه اصلا فلان استاد رو به استادی قبول دارن باز هم می ره سر کلاس.

یا اینکه با اینکه می دونه کسی بهش اهمیت نمی ده که نگران بقیه باشه باز هم نگران بقیه هست(این هم یه مدل عمل کردنه دیگه)

یا مثلا با اینکه می دونه هیچکس این کاری رو که می کنه قبول نمی کنه و رد می کنن باز هم این خلاقیتش رو استفاده می کنه. باز هم داستان می نویسه. باز هم کار جدیدی خلق می کنه و ...

واقعا... وقتی کسی نباشه که ادم به خاطر اون کاری رو انجام بده، بعضی ادم ها چرا این کار ها رو انجام می دن؟

الانه که انسان های مومن بگن خدا که هست. وظیفه که هست. بله البته. وظیفه هم هست. اما برای افراد کم ایمان اگه نگم بی ایمانی مثل من چی می تونه انگیزه ام بشه برای اینکه جایی باشم که کسی نمی خواد اون جا باشم یا کاری رو بکنم که کسی نمی خواد اون کار رو بکنم. یا اصلا کلا الکی برای خودم یه پژوهشی بکنم مثلا. الکی برای خودم درس بخونم...

یه جورایی شاید به هدف هم بر گرده ها. به عامل محرک انسان هم بر می گرده.

به نظرتون چی باعث می شه من حرکت کنم و خمود نباشم و بی حال نباشم و ... وقتی کل روزگار بر علیه منه، یا  بر فرض عشقم، همسرم، کودکم، نوه هام، پدر و مادرم و دوستام و خلاصه کسایی که بودنشون برای من مایه انگیزه و تحرک هست رو نمی بینم؟

پی نوشت:   این مطلب خارج از موعد بود (به قول برخی ها حاشیه)، پست قبلی رو از دست ندی.