سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۹ مطلب با موضوع «شعر و دل نوشته :: شعر» ثبت شده است

شب رسیده و مکه تاریک و خموش ........................داد گوش دل، به پیغام سروش 
به! چه پیغامی ز سوز سینه است .........................باز گوی قصه ای دیرینه است 
خانه ی حق، جای بت ها گشته بود .......................خوابگاه لات و عزی گشته بود 
مکه زآنان، خاطری افسرده داشت .........................سینه ای سوزان، دلی آزرده داشت 
کعبه در قربت به غم خو کرده بود ...........................جهل جانش را به لب آورده بود 
ظاهرش خاموش  و در جانش خروش ......................می رسید از کعبه این نجوا به گوش 
بت پرستان، وای بر احوالتان ..................................کرده ابلیس لعین اغفالتان 
دست بردارید از این بت ها دگر ..............................خود نمی سازید آنها را مگر 
این خدایان از شما عاجزترند .................................از شما حاجت چه سان برآورند 
زنده در گور از چه دختر ها شوند ...........................در عزا بهر چه مادرها شوند 
کارتان از قهر داور دور نیست ................................جایگاه کودکان در گور نیست 
هر چه را دارید، از لطف خداست ............................جای او بت پرستیدن را خطاست 
عمر شب کم کم به پایان می رسد .......................صبح روز وصل جانان می رسد 
از طلوع فجر پاسی گشته پی ..............................شب گذشته روز می آید به پی 
ناگهان آن لحظه موعود شد ................................جلوه گر ان طالع مدهوش شد 
شد تولد کودکی از آمنه.......................................وجه کودک وجه حق را آینه 
غنچه ی لب های آن کودک شکفت .......................خالق ارض و سماء را حمد گفت 
گشت ساکت نوری از نور تا فلک ..........................شد بلند آوای الحق از ملک 
معجزاتی گشت در عالم عیان ..............................نهر آبی در سماوه شد روان
زمر خلاق دو عالم خود به خود ...........................آب در دریای ساوه خشک شد
طاق کسری را شکاف ایجاد کرد ..........................وز پی آن کنگره هایش شکست
موبدان را ناگه از سر برد هوش ...........................آتش آتشکده گردید خموش
در جهان افتاد آن دم همهمه ...............................شد بلند از عرش و فرش این زمزمه 
حبّذا میلاد احمد آمده ......................................مصطفی الامجد محمد آمده

حرف اخر

چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۲:۰۴ ق.ظ

دوست داشتم پست اخرم عکس بهترین فرد زندگی ام باشد. کسی که عاشقش هستم. عکس خدا را نداشتم. عکس پیامبر را نداشتم. عکس اهل بیتش را نداشتم. اما عکس آقایم را دارم. منور می کند وبلاگم را به قدومش. 

پایدار باشی رهبرم

معیـــــت

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

 

...همش سختی، همش مشکلات! شده تا حالا خسته بشی و بگی دیگه نمی کشم. دیگه نمی تونم. این چه زندگی ایه که من دارم. این چه جورشه که هر کاری میکنم بازم مشکل و سختی هست. ای خدا کی به ارامش می رسم؟ این حرفا تو دلت گذشته؟ نکنه ناامید بشی و همه چی رو ول کنی. همه تلاش هایی رو که کردی ول کنی. همه تحمل هایی رو که داشتی ضایع کنی. زمان پیغمبر هم ایشون خیلی سختی داشتند. از همون بچگی و اولین سال های رسالت و شعب ابی طالب تا وقتی که به مدینه رفتند. کارشکنی ها و دشمنی های  دشمنان و اذیت و آزارهاشون.همه و همه. اما دو تا نکته این جا هست. یکی اینکه لا یکلف الله نفسا الا وسعها۱: خدا خارج ظرفیت کسی بهش سختی نمی ده. پس همیشه یادت باشه اگه مشکلی داری و سختی به تو رسیده پس ظرفیتش هم به تو داده شده منتهی باید این ظرفیت رو تو خودت پیداش کنی و پیاده  کنی. از طرفی توجه داشته باش که این سختی باعث رشد ادم می شه.مثل ورزشکاری که ورزش می کنه و عضلاتش به مرور قوی می شه. اولش ده کیلو براش سخته ولی بعد صد کیلو سخت می شه و دیگه ده کیلو براش چیزی نیست.

تا حالا بازی های کامپیوتری کردین؟ همین طورکه مرحله به مرحله می ره سخت تر می شه و یه مرحله اخر هست که اگه اون رو رد کنی،بازی رو تموم کردی و موفق شدی. این همون موقعیه که من دیگه می گم خسته شدم و دیگه تحمل ندارم و بریده ام و این کلماتی که نشان می ده که گویا به خیال خودم ظرفیتم تموم شده. اما نه. هنوز هم می تونم و می تونی. هنوز هم اگه صبر کنی و گله نکنی و تلاشت رو ادامه بدی مرحله رو با موفقیت رد می کنی. اونوقته که لذت پیروزی تمام خستگی هات رو از بین می بره. خدا به پیامبر اکرم این بشارت رو داده که قطعا با سختی آسانی است. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا۲  در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: و اعلم ان مع العسر یسرا، و ان مع الصبر النصر، و ان الفرج مع الکرب ۳:

" بدان که با سختیها آسانى است، و با صبر پیروزى و با غم و اندوه خوشحالى و گشایش است"

نکته ای که در این ایه و در روایت هست اینه که سختی را با گشایش و صبر رو با پیروزی و اندوه رو با خوشحالی همراه عنوان کرده. (معیت دارند با هم . همراه هم هستند.)نگفته که اول سختی است و بعد راحتی می آید . بلکه همراه هر سختی راحتی است. حالا بگرد ببین تو این سختی که داری چه راحتیی وجود داره؟ این سختی تو رو از چه چیز دیگه ای راحت کرده؟ از چه فشار دیگه ای؟

درد آمد بهتر از ملک جهان

 

تا بخوانی مر خدا را در نهان

خواندن بی درد از افسردگیست

 

خواندن با درد از دل‌بردگیست ۴

غدیر

جمعه, ۵ آذر ۱۳۸۹، ۰۷:۴۶ ب.ظ

گر چه به روز عید شد،امیر شهریار من

داشت ولایت از ازل، به حکم کردگار من

 

تا به ابد همو بود صاحب اختیار من

کنون به جلوه امده ماه نهان فاطمه

 

رمضان رفت؟!!!!!!

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۴:۴۳ ب.ظ

عشق می‌فرمایدم مستغنی از دیدار باش                         

چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش

شوق می‌گوید که آسان نیست بی او زیستن                    

صبر می‌گوید که باکی نیست گو دشوار باش

وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست                  

گلستان خواهی قفس، مستغنی از گلزار باش

وصل اگر اینست و ذوقش این که من دریافتم                  

گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش

         صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش                                    

من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۸۹، ۰۱:۵۶ ق.ظ
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست                      عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح                      تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل                              آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست                        به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست زخم خونینم اگر به نشود به باشد                                     خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد                                ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست                                    که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست سعدیا گر بکند سیل فنا خانه‌ی دل                                    دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست

شعری که یازده سال من رو با خودش برده به ....

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۲۳ ب.ظ
دوش موج سرخ اشکم راه دریا می گرفت
آب و آتش در وجودم باز مأوا می گرفت
بر سرم هوشی نبود و هستی ام بر باد بود
دامنم تر از سرشکم  سینه غم آباد بود

غم تو

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۱۷ ب.ظ

راستش را بخواهید ان قدر احساسات عمیق و مختلفی دارم که نم یتونم به زبون بیارم و اصلا هیچ کلماتی را لایق این احساسات و افکار پاک نمی بینم. برای همین رو به شعر های پر مغز  و نغز اوردم که احساسات من را منعکس می کند. امیدوارم دوستم بفهمد که من با او چه حرف ها که نمی زنم و او در پس پرده ی سکوت حرف های مرا بخواند و خود نیز که هیچ نمی گوید جز اینکه : شعر خیلی قشنگی هست.! در عجبم ....اما همین یک کلامش نیز مرا شادی آفرین است. ممنونم...

چون گوش را گشودم باطل بسی شنیدم

تا دیده باز کردم حق را به جلوه دیدم

من خود رسیده بودم بی خود به وصل جانان

از خود عبث گذشتم بی خود عبث دویدم

می خواست تا بدانم قدر وصال او را

افکند در فراقم کان بار غم کشیدم

عمری بسوخت جانم در نارِ خودپرستی

زین نار تا نرَستم آنی نیارمیدم

Title-less

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۴:۲۹ ب.ظ

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید        

                تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید

نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او         

                مرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آید

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید                

                که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید

برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد    

                نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار می‌آید

روید ای جمله صورت‌ها که صورت‌های نو آمد  

                علم هاتان نگون گردد که آن بسیار می‌آید

در و دیوار این سینه همی‌درد ز انبوهی                

                که اندر در نمی‌گنجد پس از دیوار می‌آید