سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۲۶ مطلب با موضوع «شعر و دل نوشته» ثبت شده است

ظــــــــــــرف

جمعه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۲:۲۶ ق.ظ

هر وقت می خواستم پست هامو قبل از جمعه بنویسم که لطافت و سنگینی جمعه ها رو تو وبم نریزم نشد که نشد و اتفاقا همون موقع به روز کردن هام جمعه ها شد. این بار از جمعه ها می گویم.

جمعه ای که به رسم ایرانی روز تعطیل است و به رسم کهن روز خانواده. به رسم اسلام روز نظافت و پاکیزگی1. به رسم بندگی روز عبودیت و بنده پروری2 . روز قبولی دوچندان اعمال و روز مضاعف شدن ثواب3 و عقاب ها...

جمعه انگار، ظرف وجودی عظیمی دارد برای صلوات. صلواتی که ثوابش فقط به شمارش پروردگار است. ظرف محدودی دارد برای معصیت. که معصیت در این روز عقاب بیشتری دارد. ظرف وسیعی دارد برای مناجات که اذکار فراوانی در این روز ذکر شده و هر چه به غروب نزدیک تر می شویم انگاز این ظرفیت وسیع تر و وسیع تر می شود. مانند افتابی که در غروب پهن می شود. و آن زمان است که دعای سمات را می خوانیم.

اما این جمعه با این همه ظرف وجودی اش برای طاعت و عبادت و و لایت و ظهور به چه درد من می خورد؟ منی که ظرفیت این ظرف را ندارم. من در روزها نهفته ام یا روز ها در من؟ اگر ظرفیت  من پذیرای وسعت جمعه را نداشته باشد ، آنگاه گمان میکنم : جمعه ها روز غم است. چون من ظرفیت شادی در ان روز را نداشتم. شادی ذکر و صلوات و مناجات.

در طول هفته مراقبه و مشارطه را باید داشت تا ظرفیتمان برای جمعه افزون شود.

باید تلاوت قران و ادعیه را داشت تا باز هم سعه وجودیمان عظیم تر شود.

دقت کردی هر چه به روز جمعه نزدیک تر می شویم تراکم مناجات ها بیشتر می شود؟ دعای کمیل. دعای صباح. دعای خاصه جمعه. دعای ندبه. نماز جمعه. غسل جمعه. اذکار و صلوات خاصه جمعه. دعای سمات و باز هم کمی ارام تر و ارام تر ...انگار جمعه برای به اوج رسیدن است. انگار جمعه قله ی روزهای دیگر است. انگار و انگار....

جمعه ها (البته هر روز اما جمعه ها خاص تر )، بسیار صلوات بفرستید بر محمد و ال محمد...

اللهم صل علی محمد  و ال محمد و عجل فرجهم 4

ادامه مطلب رو بخون. منفعت می بری. به یادت بسپار و توفیق عمل کردن رو هم از خداوند بخواه ...التماس دعا

زیارت

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۸۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ

هنوز نرسیدیم. هنوز صدای رد شدن چرخ های قطار بر روی ریل طنین انداز گوشمان است. قلبمان اما صدای نقاره حرم را می شنود. چشمانمان کم کم گرم می شود و گونه هایمان مرطوب... خدایا آیا این لیاقت را دارم که به حرمش روم؟ خدایا تو از کرم عطیمت این توفیق را به من دادی؟ خدایا همسفرم را همراهم کردی که همیشه برای همگان دعا کنم؟ خدایا من با این همه ظلمت نفسی هایم باز هم تو می گویی: فانی قریب؟؟ پروردگارا. به کدامین نعمتت تو را شکر گویم؟...

چشمانم می بیند بیابان های اطراف مشهد را...راه کوتاه شده است. دیگر نزدیک تر می شویم. من آماده ام آیا؟

امدن را تو خود تضمین کردی. به یاد می اورم زمانی را که ثبت نام می کردند برای مشهد. دلم برای حرمت پر کشید اما پیش خود گفتم : برای ما امکان رفتنمان بیشتر است. بگذار عاشقان دیگرش نام بنویسند...یک روز مانده بود به حرکت...دل من هم پر می کشید اما بیشتر از من آیا تو مایل بودی بیایم به درگاهت؟

اقا جان، یا علی بن موسی الرضا، بر آستانه باب الجوادت می ایستم و اذن دخول می خوانم، آیا اذنم می دهی ؟ مرابا این همه روسیاهی.... من تنها نیستم ، همراه من دوستان و آشنایان دیگر هم هستند که دلشان با من رهسپار شده است، آنان را هم به حضور می پذیری؟  به ملائکی که گرد حریم تو میگردند می گویی گناهان ما را شستشو دهند تا با جسمی پاک به درگاهت آییم؟ما که خود جز ظلم به نفس چیز دیگری بلد نیستیم. مولای من، اطاعت را یادمان می دهی؟ ولایت پذیری را یادمان می دهی؟ ما را آماده ظهور مقتدایمان می کنی؟ دستت را بر قلوب ما می گذاری تا قلب هایمان از نور سر ریز شوند؟ دستت را بر سر ما می گذاری تا عقول ما تکمیل شود؟ مولای من...

حرکت قطار ارام تر و ارام تر می شود گویی منتظر است تا اذن ورود به حریم مشهدالرضا را از صاحب بگیرد. اقا جان، مارا به حضور خود می پذیری؟ تو خود ما را میهمان کرده ای، اما من با جسمی آلوده امده ام به میهمانی ات، لباس های پر نور و پاک به من می بخشی تا با جسم و روحی صاف و زلال به دیدارت برسم و این قدرت را به من می دهی که خود را پاک نگه دارم؟ مولای من..کرم و بخشش تو ...مولای من، ضمانت مرا می کنی به درگاه الهی که مار ا ببخشاید و غفران و رحمت بیکرانش را شامل حال همه ما بکند....هیهات...انت اکرم من ان تشرد من آویته...

صد حیف که با بار گنه سوی تو آییم /  گر دست تهی باز بگردیم صد افسوس

هیهات که هر کس به خرابات تو سر زد /  نومید نمی گردد از این رأفت محسوس


اللهم

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۸۹، ۰۵:۱۱ ب.ظ


اللهم اغفرلی

اللهم اصلحنی

اللهم الرزقنی

اللهم ثبتنی

اللهم اشفنی

اللهم ....تا حالا از خدا چی خواستی؟ به خدا چی دادی؟

داده هات در مقابل خواسته هات یکسانه یا بیش از  اونی که لایقشی می خوای؟

به انسان های پیرامونت چی دادی که ازشون

محبت و صفا و صمیمیت و روی خوش و اعتماد و وفاداری انتظار داری؟

حق مومنین رو چقدر ادا کردی که انتظار داری همه تمام حق و بلکه بیشتر از حق خودت رو رعایت کنند؟

 بزرگی می گفت : از کسی انتظاری نداشته باش.

شما چقدر از دیگران انتظار دارید حرف شما را بفهمند و بی چون و چرا قبول کنند؟

چقدر انتظار دارید که درکتان کنند و خیلی انتظارهای دیگر. بالاخره همه ما انتظارهایی داریم.


پی نوشت: در حق یکدیگر دعاکنیم که از هیچکس انتظاری نداشته باشیم.

بعدا نوشت: یکی از  اساتید  دو تا پیامد برای ان نگاه بیان کردند:حیفم اومد که نخونین. نکات ظریفی بود.

وقتی از کسی انتظاری نداشته باشی:

1. اگه طرف چیزی داد خوشحال میشیم وتشکر می کنیم

2. اگر چیزی وکاری برای ما انجام نداد غصه نمیخوریم چون انتظار ندشتیم


معیـــــت

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

 

...همش سختی، همش مشکلات! شده تا حالا خسته بشی و بگی دیگه نمی کشم. دیگه نمی تونم. این چه زندگی ایه که من دارم. این چه جورشه که هر کاری میکنم بازم مشکل و سختی هست. ای خدا کی به ارامش می رسم؟ این حرفا تو دلت گذشته؟ نکنه ناامید بشی و همه چی رو ول کنی. همه تلاش هایی رو که کردی ول کنی. همه تحمل هایی رو که داشتی ضایع کنی. زمان پیغمبر هم ایشون خیلی سختی داشتند. از همون بچگی و اولین سال های رسالت و شعب ابی طالب تا وقتی که به مدینه رفتند. کارشکنی ها و دشمنی های  دشمنان و اذیت و آزارهاشون.همه و همه. اما دو تا نکته این جا هست. یکی اینکه لا یکلف الله نفسا الا وسعها۱: خدا خارج ظرفیت کسی بهش سختی نمی ده. پس همیشه یادت باشه اگه مشکلی داری و سختی به تو رسیده پس ظرفیتش هم به تو داده شده منتهی باید این ظرفیت رو تو خودت پیداش کنی و پیاده  کنی. از طرفی توجه داشته باش که این سختی باعث رشد ادم می شه.مثل ورزشکاری که ورزش می کنه و عضلاتش به مرور قوی می شه. اولش ده کیلو براش سخته ولی بعد صد کیلو سخت می شه و دیگه ده کیلو براش چیزی نیست.

تا حالا بازی های کامپیوتری کردین؟ همین طورکه مرحله به مرحله می ره سخت تر می شه و یه مرحله اخر هست که اگه اون رو رد کنی،بازی رو تموم کردی و موفق شدی. این همون موقعیه که من دیگه می گم خسته شدم و دیگه تحمل ندارم و بریده ام و این کلماتی که نشان می ده که گویا به خیال خودم ظرفیتم تموم شده. اما نه. هنوز هم می تونم و می تونی. هنوز هم اگه صبر کنی و گله نکنی و تلاشت رو ادامه بدی مرحله رو با موفقیت رد می کنی. اونوقته که لذت پیروزی تمام خستگی هات رو از بین می بره. خدا به پیامبر اکرم این بشارت رو داده که قطعا با سختی آسانی است. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا۲  در حدیثى آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: و اعلم ان مع العسر یسرا، و ان مع الصبر النصر، و ان الفرج مع الکرب ۳:

" بدان که با سختیها آسانى است، و با صبر پیروزى و با غم و اندوه خوشحالى و گشایش است"

نکته ای که در این ایه و در روایت هست اینه که سختی را با گشایش و صبر رو با پیروزی و اندوه رو با خوشحالی همراه عنوان کرده. (معیت دارند با هم . همراه هم هستند.)نگفته که اول سختی است و بعد راحتی می آید . بلکه همراه هر سختی راحتی است. حالا بگرد ببین تو این سختی که داری چه راحتیی وجود داره؟ این سختی تو رو از چه چیز دیگه ای راحت کرده؟ از چه فشار دیگه ای؟

درد آمد بهتر از ملک جهان

 

تا بخوانی مر خدا را در نهان

خواندن بی درد از افسردگیست

 

خواندن با درد از دل‌بردگیست ۴

یکتا

شنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۱۶ ب.ظ

سلام. و سلام. اما این بار به خدا سلام. و نمی دونم من ابتدا به سلام کردم یا تو ای خدای من. گمونم تو اول به من رو کرده بودی. چون یادمه آیت الله جوادی آملی می فرمودند: وقتی تو به یاد خدا می افتی یقین بدان که قبل از تو خدا تو را یاد کرده است. پس خدای من، علیک سلام.

امروز می خواستم درباره ایثار بنویسم دیدم تو این دنیا ادمی که ایثار کنه کمه. اومدم درباره اعتماد بنویسم دیدم اطمینان و اعتماد در این روزگار اگر کسی بکنه با دست خودش قبر خودش رو کنده. دیدم امروزه تنها کسی که تو می تونی باهاش حرف بزنی خداست. اون هم تو دلت. مبادا به زبون بیاری.

می خواستم درباره کمک به برادر ایمانی بنویسم که امام صادق علیه السلام می فرمایند:مَن قَضى لأخیهِ المؤمنِ حاجَةً قضى اللّه‏ُ عز و جل لَهُ یَومَ القِیامَةِ مِائةَ ألفِ حاجَةٍ مِن ذلکَ ، أوَّلُها الجَنّةُ . هر کس یک نیاز از برادر مؤمن خود را روا سازد خداوند عز و جل در روز رستاخیز صد هزار نیاز او را برآورد که نخستین آنها بهشت است . الکافی : 2 / 193 / 1 منتخب میزان الحکمة : 168   اما دیدم امروزه کسی نیاز دیگری رو برطرف نمی کند. کم هستند ادم هایی که کمک کار باشند. اگر هم کسی بخواد دست دیگری رو بگیره بقیه او را زمین می زنند.

می خواستم درباره آشتی دادن دو تا ادم بنویسم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: ألا اُخبِرُکم بِأفضلَ مِن‏دَرَجَةِ الصِّیامِ والصَّلاةِ والصَّدَقةِ ؟ إصلاحُ ذاتِ البَینِ ؛ فإنّ فسادَ ذاتِ البَینِ هِی الحالِقةُ .

آیــا شما را به چیزى با فضیلت‏تر از نماز و روزه و صدقه (زکات) آگاه نکنم ؟ آن چیز اصلاح میان مردم است ؛ زیرا تیره شدن رابطه میان مردم مُهلک و دین برانداز است . کنز العمّال : 5480 منتخب میزان الحکمة : 324  که دیدم هر که مرا آشتی داده و من هر که را آشتی داده ام و دیگران را دیده ام که آشتی داده اند گروهی را همه و همه را آزار دادند. یادم هست دایی ام را. و دیگران را....

خلاصه موندم چی بنویسم.(البته هم درباره ایثار نوشتم هم کمک کردن و هم آشتی دادن ها)

گفتم این بار فقط یک کلمه می نویسم. یه کلمه ای که پناه همگان است و آرامش دهنده دل ها و گوش شنوای درد ها و چشم بینای اشک ها و .....ببین و بشنو و آرام کن و پناه ده

خدایا

 

درک کنیم

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۰۴ ق.ظ

چند وقت پیش که داشتم می رفتم به سمت خانه، دیدم کودکی به علت کفش نامناسبی که داشت پاش پیچ خورد و افتاد زمین. دل من هم با اون کوددک ریخت رو زمین. دعا کردم زخمی نشده باشه چون خیلی تند راه می رفت.. در اصل داشت می دوید تا کنار مادرش بتونه باشه. اما رفتار این مادر من رو بیشتر غصه دار کرد. مادر بعد از یک داد حسابی که چرا مواظب راه رفتنت نیستی، یک کتک جانانه هم حواله اش کرد و دو سه تا فحش و تا کلی وقت هم غر می زد سرش. کافی بود اون بچه رو می دیدید. مظلوم  داشت گریه می کرد و باز هم مادر داد زد که اینقدر گریه نکن و ...بزارین بقیشو نگم براتون.که طاقت گفتنش رو ندارم. واقعا کودک سه یا چهارساله ای که تازه اول یادگیریشه اینطور دعوا کردن جلوی جمع آدم ها، جا داره؟ نمی گه این مادر که اعتماد به نفس و عزت نفس این بچه خورد شده و دیگه بر نمی گرده؟ نمی گه کودکی که کتک بخوره دیگه نمی شه ازش انتظار داشت عقده ای بار نیاد ؟ نمی گه به خودش که اخه این بچه چه گناهی کرده که مجبوره پابه پای قدم های بزرگی که بزرگ تر ها بر می دارن بیاد و نیوفته ؟ خدای من چرا ما  آدم ها اینقدر بی فکر هستیم؟ چرا نمی تونیم خودمون رو بزاریم جای همدیگه و همدیگه رو درک کنیم؟ اگه این مادر یک لحظه خودش رو گذاشته بود جای فرزندش که از گوشت و پوست خودشه اونوقت رفتارش چه جوری می شد؟؟؟

یادمه ووروجک من که خدا حفظش کنه هم همین جریان براش پیش اومد. یک بار که با هم داشتیم قدم رو می رفتیم (اخه خب بچه اروم می یاد و من هم باید اروم برم  و برای اینکه حوصله ام سر نره هی با بجه ام حرف می زنم و قدم رو می ریم و قدم ها رو می شماریم) پاش گیر کرد به یه سنگریزه ای و افتاد زمین. من یک قدم رفتم جلو با اینکه می دونستم خورده زمین تا لوس نشه و نخواد گریه کنه. بعد با لحن اینکه مثلا دارم دنبال بچم می گردم اسمش رو صدا زدم و گفتم کجاست این ووروجک من؟ بعد برگشتم و مثلا دیدم که خورده زمین و گفتم : ئه، پس چرا رو زمین دراز کشیدی؟ نکنه خوابت می یاد؟ آهان. داری سنگا رو می شماری؟ یا می خوای مورچه ها رو ببینی؟ خلاصه حواسش پرت مورچه ها شد . مورچه ای هم که نبود اون جا رو آسفالت. رفتم و بلندش کردم و لباسش رو مرتب کردم و گفتم خب حالا بقیه قدم رو رو بریم؟ اونم خندید و گفت بریم. بعد که رسیدم خونه و لباساشو در اوردم به پاهاش و دستاش نگاه کردم ببینم چقدر زخمش عمیقه و .. خدا رو شکر زیاد خون نیومده بود. بهش نشون دادم زخمشو و گفتم حواست به جلوی پاهات باشه اگه سنگریزه ای دیدی لهش نکنی دردش بگیره و خودت هم بیافتی زمین. اونم خندید و این ها. خب شاید در حد سی ثانیه هم نشد این حرکت من ولی اون کتک زدن ها و غر زدن های مادر و این ها که حدود دو دقیقه ای طول کشید و همه ی عالم هم فهمیدن که این بچه خورده زمین و مادر هم عجله داره و زبان به بدگویی و این ها....یاد این روایت می افتم وقتی که کمی از دست این ووروجک خسته می شم یا با بازیگوشی هاش اذیت می شم که امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام  می فرمایند: اِرحَمْ مِن أهلِکَ الصَّغیرَ ووَقِّرْ مِنهُمُ الکَبیرَ .  به کودکان خانواده‏ات رحم کن و بزرگان خانواده‏ات را احترام گذار .(أمالی المفید : 222 / 1 منتخب میزان الحکمة : 232). می فرمایند رحم کن. لفظ إرحم رو آورده اند. همیشه در این جور مواقع خوبه آدم خودش رو بزار جای اون کودک و ببینه که اگه مادرش یا پدرش بخواد بهش رحم کنه چه رفتاری رو می کنه و همون رفتار رو داشته باشیم.

دوستان رحم کنید بر فرزندانتان. جالبه که می گه فرزندانی که از خودتونه.. این توجه رو هم می دن که عزیز من . این کودک و این بچه ای که می خوای تنبیهش کنی به نا حق یا هر کاری از خودته. غریبه نیست. خودی محبوب تره . به غریبه ها رحم نمی کنی به خودی رحم کن. فرزندته عزیز مادر. ای کاش اون روز می شد من ان کودک رو تیمار کنم و نوازش کنم و اشکاش رو با دستام پاک کنم و با زبان کودکی قربون صدقه اش برم تا با نیروی تازه ای بتونه اونطور بدو بدو دنبال مادرش بره. تا به حال فکر کردین که قدم های بچه ها نصف قدم های ما بزرگ تر هاست و در راه رفتن باید آرام تر راه بریم تا ان ها بتونن عادی با ما راه بیان؟این نه فقط تو راه رفتن بچه ها صدق م یکنه. بلکه تو همه کاراشون  مثل دست شستناشون، لباس پوشیدن و حتی محبت کردن هاشون هم نیاز به فرصت و زمان بیشتری نسبت به ما بزرگ تر ها دارن و ما باید حوصله کنیم و حوصله کنیم و حوصله کنیم...

وقتی حرف بچه و کودک می شه من دیگه نمی تونم جلوی زبونم رو بگیرم. چون این بچه ها خیلی مظلوم واقع شدن.و ما در حقشون هم کوتاهی می کنیم و هم ظلم و بدی. پروردگارا ما را از ظلم جدا بفرما هم بر خودمان و هم بر دیگران و یاریمان کن تا بتوانیم حق همه کس را به نحو أحسن رعایت کنیم ..آمین

یادمون باشه اگه خواستیم با بچه ای حرف بزنیم به زبون خودش حرف بزنیم.

  رسولُ اللّه صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم : مَن کانَ عِندَهُ صَبِیٌّ فلْیَتَصابَ لَهُ . هـر کس نزد او کودکی هست ، باید با او کـودکانه رفتار کند .

 این نشانه ی بزرگی و فهم ماست نه اینکه اگه کودکانه حرف زدیم شخصیت ما خورد شده. این چیزها رو بزارین کنار و کودکانه به درد و دل کودکانمان گوش دهیم که آنان نیز در و دل دارند.

غدیر

جمعه, ۵ آذر ۱۳۸۹، ۰۷:۴۶ ب.ظ

گر چه به روز عید شد،امیر شهریار من

داشت ولایت از ازل، به حکم کردگار من

 

تا به ابد همو بود صاحب اختیار من

کنون به جلوه امده ماه نهان فاطمه

 

تمام وجودم

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۸۹، ۱۰:۴۰ ب.ظ

رهبرا، رفتید آیا؟

آقا جوونم، آقای مهربونم، عشق من، رهبرم، مولای من، از شهر ما رفتید؟؟؟؟؟؟؟

چه روزهای پر مهر و عطوفتی این جا حاکم بود. چه روزهایی پر معنویتی داشتم. چه روزهای پر عشقی داشتم. چقدر می دیدم روی زیبایت را در تلویزیون. چه زیبا بود وقتی کودکم شما را می دید و می گفت: مامان، آقا عشق منه. تو تلویزیون آقا عشق منه... و من او را می بوسیدم و می گفتم عشق منه آقا. عشق من و توه عزیزم. بغلش می کردم و با چه ذوقی من رو می بوسید و می گفت: آره. عشق منه آقا... آقا جان، بعد زا هفت سال از نزدیک دیدمتون، آقا  برایم ، برایمان دعا کنید توفیقمان آنقدر زیاد شود که در ماه بارها و بارها به دیدارتان بشتابیم....

پروردگارا، رهبرم را به تو می سپارم که تو مأمن همه هستی، او را حفظ کن برای اسلام و دست پر برکتش را به دست مولایم صاحب الزمان برسان و چشم همه ی ما را به ظهورش نورانی کن....آمین

آقا جان، می دونم خیلی سرتون شلوغه و وقت به دیدن حرف های ما نمی رسه. دوست داشتم براتون نامه بنویسم ولی دیدم وقت شما و نامه خون ها رو تلف می کنم برای همین قلم رو دادم دست قلبم تا بر صفحه ی قلبم بنویسم و همه ی نامه هایم را به تو بدهم، آن زمان که قلبم را از جا بکنم و قلبم را هدیه ات دهم. آقا جان، دعایمان  کن که دعایت همچون پدری برای فرزندانش گیرا ست....

دلم نمی خواد تموم کنم این پست رو. دلم می خواد همین طور بنویسم تا درد و سوز فراق رهبرم رو بهتر بتونم تحمل کنم. تو این چند روز آخر، دوستام هی م یگفتن فلان روز آقا می ره. می گفتم نگین تو رو خدا ، من تحملش روندارم.... اما آقا جان، تو رفته ای و من هنوز زنده ام؟؟؟!!!چقدر سنگ دل شده ام که رفتنت را دیدم و تحمل کردم و جانم را فدای قدومت نکردم...

معبودا، دلمان را از عشق خود آن چنان لبریز کن که آیینه ای باشیم از ذره ای از عشق تو به بندگانت.....آمین

رب اشرح لی صدری ویسرلی أمری.....خدایا، صبر را بر قلب من مسلط کن و قلبم را آرام که بد می تپد در فراق رهبر و مولایم.......

دوستان خوبم، محتاج دعای خیرتان هستم....

عشق

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۱ ق.ظ

تا حالا شده جگر گوشت جلوت، تو تب بسوزه و تو هر کاری بتونی براش انجام بدی و هیج فایده ای نداشته باشه؟

تا حالا شده انگشت های جگرگوشت لای در گیر کنه و از درد صورتش قرمز بشه و اونی که در رو گرفته اصلا متوجه نشه که دست بچه لای در گیر کرده و تو از ناراحتی و درد نتونی حرفی بزنی و هی بسوزی تا صدای جیغ بچه از گلوش بالاخره در بیاد و تازس که انگشتای له شدش از لای در بیرون کشیده بشه؟

تا حالا شده ووروجکت همین طور که داره بازی می کنه و می دوه و شادی می کنه یهو پاهاش لیز بخوره و از پشت محکم بخوره زمین و سرش گروپ صدا بده و تو تمام هیکلت تکه تکه بشه؟

تا حالا شده جگر گوشت دستش رو با چاقو ببره؟ یا مثلا از دماغش خووون بیاد؟ وقتی قرمزی خونش رو می بینی انگاره که قلبت خون ریزی کرده و از تو داغووون بشی؟

وووواااااای که چقدر این اتفاقات دردناک برای من پیش اومده. چقدر عشقم تو تب سوخته و بی حال افتاده رو دستم و نمی دونستم باید چه کنم. چقدر دستش لای در گیر کرده و از درد صداش تو گلوش خفه شده و تو فقط صورت لبو شدش رو می بینی و تمام سلول های بدنت انگار لای در گیر کرده و درد می کشی...خدایا، این عشق، این درد، این حس عمیقی که برای درک این کودک به من داده ای، این محبت عمیقی که در قلب من قرار داده ای، این شوقی که در دستانم قرار دادی تا با تمام وجودم کودکم را در آغوش بگیرم، همه ی این ها که اگه اتیشی باشه من مادر می رم و تو آتیش و این فرزند را از اتیش بیرون می اندازم و خودم تو آتیش می مونم، خدایا این محبتی که در قلب مادر قرار داده ای را سپاس می گویم. می دانم که می خواهی محبت خودت به من را به رخم بکشانی. یادم هست که گفته بودی محبتی که در قلب مادر هست یک ذره از محبتی است که خدا به بنده هاش داره.... خدایا یعنی تو  این قدر من رو دوست داری؟ یعنی محبت مادری را باید ضربدر چند هزار و میلیون بکنم که بفهمم محبت تو به من در چه اندازس؟ مگه همین محبت مادر هم کمه؟ اگه تو در همین حد هم به من محبت داشته باشی من باید از عشق تو به خودم بمیرم....پروردگارا، الاها، من عاشقتم. مرا ببخش که با خطاها و نفهمی های خود تو را به درد می اورم و خود را از اغوش پر مهرت دور می کنم. خدایا، مرا یاری کن تا بتوانم عبد خوبی برایت باشم و مولایم رو ببینم و حس کنم و درک کنم که اگه تو را بینم، گویی همه را دیدم و اگه تو را نبینم و همه را بینم ، گویی هیچکس را ندیدم....

شکرانه ای دیگر

يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۸۹، ۰۳:۳۸ ب.ظ

من هر چی می خوام بزارم یه مدت ننویسم باز نمی شه و مجبور می شم بنویسم. امروز یکی از دوستای خوبم رو که مدتی بود از دست داده بودم خدا بهم برگردوند. کسی که مهربونیش من رو شیفته ی خودش کرده بود و دل بزرگش. کسی که شب های زیادی یار و غمخوار لحظه های تنهایی من بود و تنهایی ام را با یاد خدا پر کرد. تنها کسی که برام نماز خوند و برای ارامشم دعا کرد. تنها کسی که من همیشه اون رو تو همه ی روزهایی که توش نفس می کشم دعا می کنم. براش دعا می کنم که پایدار باشه. براش صدقه می دم هر روز. دوسش دارم زیاد و براش ارزو می کنم که تو همه ی زندگیش موفق باشه. امروز به شکرانه ی دوباره دیدنش خواستم این مطلب رو بنویسم و از خدا تشکر کنم به خاطر این منتی که بر من نهاد . ای کاش اون کسی رو که خودش هم می دونه همیشه می داشتم. یادمه یکی به من می گفت ای کاش رو از زندگیت حذف کن. سعی می کنم اما بعضی وقتا نمی شه. ادم دوست داره ایکاش های زیادی رو بگه. ای کاش خدایا ما را در کنار امام زمانمان قرار می دادی و ما را عارف به حق حضرتش. التماس دعا دارم از همه.

پروردگارا، مومنین برادران و خوارهان ایمانی یکدیگرند، همه ی برادران و خواهران مرا د رکنف حمایت خود قرار ده و روزیشان را سرشار از عطوفت، مهربانی، عشق، محبت و علم و دانش و یقین قرار ده.... آمین