سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سیــــاه مشــق

بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن .............. نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب

سلام.
به "سیاه مشق" هایم خوش امدید.
دوستانی که لطف می کنید و نظر می گذارید، یه لطف دیگه هم بکنید و خصوصی نظر نگذارید تا دیگران هم بهره مند شوند مگه جایی که واقعا ضرورت داره.
ممنون از همه دوستانی که نظر می گذارند و من رو با کلماتی بیشتر آشنا می کنند.
پایدار باشید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
پیوندها

۴۹ مطلب با موضوع «اخلاقی» ثبت شده است

شاه کلید برای قلب

چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۰، ۰۲:۵۳ ب.ظ

همیشه به من می گفت: از خدا برایم حرف بزن...برایش از نعمت هایی که خدا به او داده می گفتم. از مهربانی هایش . از لطف هایی که در حقش کرده بود. از چیزهایی که داده بود و می توانست ندهد. از چیزهایی که می توانست از او بگیرد ولی نگرفته بود...آنقدر برایش می گفتم و وادارم می کرد برایش بگویم که دست آخر، اشک در چشمان هر دویمان حلقه می زد ...

همیشه دلم می خواست همه ی  آدمها، اونقدر محبت خدا رو در دل هاشون حس کنند تا دل هاشون رو به جیز دیگه ای ندن. تا وقتی این محبت رو حس می کنند، لذتش رو می چشند، هر لحظه ای که در قلبشون اون محبت نیست، حسرت بخورند و از خدا طلب کنند و غصه اش را بخورند. اشک بریزند که محبت الهی در قلب هایشان جاری شود.

امروز که داشتم روایات رو مطالعه می کردم و تفکر می کردم بر روی مضمون برخی روایات، به یه روایت جالبی برخوردم که جواب این خواسته ی دل من رو می داد. خیلی برایم جالب بود. حیفم آمد براتون ننویسم. روایت از پیامبر صلی الله علیه و اله، محبوب من است:

رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه وآله : وَجَبتْ محَبَّةُ اللّه ِ علی مَن اُغضِبَ فَحَلُم . 1

محبّت خدا بر کسی که به خشم آید ولی خویشتنداری ورزد، واجب آمده است.

جویای محبت الهی هستی؟ دنبال این هستم که در دلم محبت خدا را زیاد کنم؟ دنبال این هستم که خداوند مرا بیشتر دوست داشته باشد؟ اگر این ها را دوست داری موقع خشم ، خویشتنداری کن. موقعی که بر کسی خشم می گیری خویشتن داری کن. خشمت را بروز نده. جز مهربانی چیزی به آن فرد نده. وقتی از دست کودکت عصبانی می شی، یا از دست مرئوست، یا دوستت، یا همکلاسیت، یا شاگردت، یا همسرت یا ... به یاد این روایت بیافت. به خودت بگو: آروم باش.... و از خشمت چیزی بروز نده.  یادآوری خودت کن که الان اگه عصبانیتت رو خالی کنی و بروز بدی، شاید یه کم انرژی ای که درونت بوده خالی بشه اما اگه صبوری و حلم2 داشته باشی، اونوقته که قلبت ، جای محبت خدا می شه و اونوقته که محبوب خدا می شی. قلبت از محبت خدا پر بشه بهتره یا اینکه از انرژی منفی ای که خشم ، موقتی درونت رو گرفته ، خالی بشه؟ اصلا این دو قابل قیاس با همدیگه هستند؟ نه نیستن...

ان شاالله همواره حلم زینت علم و عملتون باشه.

یادمون باشه که اگه احساس می کنیم حلم نداریم، حلیم نیستیم، خودمون رو به تحلّم بزنیم. یواش یواش، صبور و حلیم می شیم: « ان لم تکن حلیما فتحلم، فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یکون منهم.»3

نیم روز

جمعه, ۱۱ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۲۴ ب.ظ
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا الحسین علیه السلام

چه بنویسد قلم وقتی قلمدان در جوهر دادن، مانده است و جز اشک و خون، چیزی نمی دهد.
چه بنویسد....
می شنوم صدای واحسیناه ... وا جداه... وا رسول الله.
چه می کشید پیامبرم صلی الله علیه و اله وقتی هر روز، امام حسین علیه السلام را می دید و کربلا جلوی چشمانش می آمد. حق داشت بگرید ... حق داشت..
چه می کشید پدرش علی علیه السلام... چه می کشید مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها...چه می کشید زینب کبری...چه کشید...
وقی فکر می کنم می بینم قلب زینب، دست حسینی را داشت که توانست این مصیبت عظمی را به دیده تحمل کند. ما به شنیده تحمل نمی توانیم بکنیم. جریان یک نیم روز عاشورا را در ده روز و بعد از ده روز، تقسیم کرده ایم. هر روز را به یک نام می خوانیم و مصیبت را در آن روز، به همان محدود می کنیم. روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام . روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا . روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام   . روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام . روز پنجم محرم : اصحاب  و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام . روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام . روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام . روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام  . روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام و شام غریبان . روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا . روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه . روز سیزدهم محرم : مصائب حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری علیها السلام در کوفه و مسیر شام ...

زینب علیها السلام همه ی این ها را در یک نیم روز دید، چه ظرفیت عظیمی داشت و امام حسین علیه السلام چه زیبا به او فرمود: یَا أُخَیَّةُ لَا یُذْهِبَنَّ حِلْمَکِ الشَّیْطَان [1] و اشک را از چشمان زینب پاک کرد  وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوع [2]  و با زینب کلام ها گفت [3] ...



السلام علیک یا ابا عبد الله

السلام علیک یابن رسول الله

مخفی

چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۳۶ ق.ظ


عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى أَرْبَعَةً فِی أَرْبَعَةٍ

أَخْفَى رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ

وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ( وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ )

وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ

وَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ

(وسائل‏الشیعة ج 1 ص 116)

محمد بن مسلم از امام باقر علیه السّلام و او از پدرانش علیهم السّلام روایت مى‏کند که امیر المؤمنین سلام اللَّه علیه فرمود:

خداوند چهار چیز در چهار چیز مخفى کرده است،

خوشنودى خود را در اطاعتش قرار داده و چیزى را که موجب رضایت او مى‏گردد و شما نمى‏دانید کوچک نشمارید.

خشم خود را در معصیت خویش پنهان کرده است پس چیزى را که موجب سخط او مى‏گردد و شما آن را نمى‏دانید کوچک نشمارید،

اجابت را در دعا قرار داده و شما دعائى را کوچک ندانید زیرا ممکن است همان دعا موجب اجابت قرار گیرد و شما آن را نمى ‏دانید.

خداوند ولى خود را در میان بندگان پنهان کرده و از انظار مخفى داشته است، شما هیچ یک از بندگان خدا را کوچک مشمارید و کسى را تحقیر نکنید، زیرا ممکن است یکى از بندگان خدا مورد تحقیر شما قرار گیرند و آن بنده از اولیاء باشد


حرف اخر

چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۲:۰۴ ق.ظ

دوست داشتم پست اخرم عکس بهترین فرد زندگی ام باشد. کسی که عاشقش هستم. عکس خدا را نداشتم. عکس پیامبر را نداشتم. عکس اهل بیتش را نداشتم. اما عکس آقایم را دارم. منور می کند وبلاگم را به قدومش. 

پایدار باشی رهبرم

تازه بمان

چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۲۵ ق.ظ

وقتی خداوند، هر روز، روزیه جدید به تو می دهد،

وقتی خداوند، هر روز چیز جدیدی به تو یاد می دهد1، 

در کنار این ها می گوید: بنده ی من، دو روزت، شبیه هم نباید باشد2.

جدید را در اختیارت می گذارد. چه می شود که قدیمی می شوی؟

وقتی به دانسته هایم عمل نکنم، وقتی روزیه الهی را شکر نگویم و به واسطه این شکر، روزی ام را زیاده اش نکنم3، آن زمان است که قدیمی می مانم.

وقتی هر روز، طلوعی دیگر می شود و از عمر من کاسته می شود4، چرا با عمل نکردن هایم روزهایم را شبیه هم بکنم.

روایات زیبا رو از دست ندهی.

گفتن یا نگفتن، مسئله این است.

چهارشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۰۹ ق.ظ

چند روز پیش خبری را برام خوندند که شخصی به نام مهربابا، بیش از 40 سال، هیچ حرفی نزده است 1 . کمی تعجب کردم که چرا این فرد، سکوت کرده و حرفی نزده . روایات را بررسی می کردم. چقدر روایت آمده بود به اینکه اگر سخن، نقره است، سکوت طلاست2 هر کس ساکت باشد، نجات می یابد 3. هر کس خاموش باشد، درهای حکمت به روی او گشوده می شود 4 و ..

حتی امام باقر علیه السلام فرموده اند : این است و جز این نیست که شیعیان و دوست داران ما، زبانشان لال است 5.

این روایات رو که می خوندم، تعجبم بیشتر شد. گفتم: من اگه بخوام حرف نزنم، اگه هیچکس حرفی نزنه، آنوقت خدا برای چی زبان و کلام رو آفریده؟ یاد روزه ی سکوت حضرت مریم علیها السلام افتادم. که روزه ی سکوت در اسلام حرام است و آن زمان هم، چون امر الاهی بود جایز بوده.

ذهنم درگیر شده بود حسابی. از اونطرف خدا می گه که حرف نزن از این طرف می که حرف بزن و ساکت نباش. می گه مزیت انسان به عقل و حرف زدن و گویا بودنشه 6. اینکه انبیا با طلا و نقره به رسالت مبعوث نشدن و با گفتار به رسالت برگزیده شدند 7. تازه یه چیز دیگه ..خود خدا هم این همه با پیامبرانش توسط کتب اسمانی و یا پیامبر ما با قران و ... حرف زده 8.  این جا بود که دوست داشتم امام زمانم می بود تا از او سوال می کردم، آقا جان، بالاخره من سکوت کنم یا حرف بزنم؟


باز هم خوندم و خوندم...رفتم بیرون و حرفهایی رو که مردم در کوچه و بازارها  می زدند را شنیدم. دیدم اونی که حرف بیهوده 9 و بد10  و زشت 11 می زنه، ساکت باشه براش بهتره و اونی که از خدا و نعمت هاش و حرف خوب و حق 12 می زنه، حرف زدن براش بهتره. چون سخن گفتن یه چیز خنثی است13 . اگه خوب ازش استفاده کنی تو رو به جاهای خوب می بره 14  و اگه بد استفاده کنی، اونوقته که واویلا.
اما چی کار کنم که حرفای بیهوده و لغو نزنم؟ می دونین که خیلی سخته...که باز هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله جوابم رو دادند. جقدر زیبا. اونقدر به وجد اومده بودم و دلم برای پیامبر تنگ شد که بارها و بارها آرزوی زیارت مدینه منوره رو کردم. ان شاالله روزی شما هم بشه همین امسال.  حالا بالاخره چه کنم که حرف بیهوده نزنم؟ خیلی ساده است.  فقط کافیه حواسم رو جمع کنم که حرفای منم جزو کردارم حساب می شه، این طوری کمتر حرف بیهوده می زنم 15.

می خوای به روحت ارامش بدی، حرف بزن 16. البته با همون شرایطی که گفتم دیگه.
می خوای به عقلت آرامش بدی، سکوت کن 17 . البته سکوتی که در آن به یاد خدا باشی 18 .

روایات رو از دست ندی که خیلی خیلی حرفها رو، اون جا گذاشتم بمونه.

می اندیشم

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۵۷ ق.ظ
احساس خفگی کردیم. به صورت های همدیگه نگاه کردیم و گفتیم: پنجره...پنجره ها بالا رفت. کلید عدم ورود هوای بیرون به داخل ماشین رو زدیم و مانده بودیم این دود غلیظی که می آمد چه بود. کمی جلوتر با سرعت 100 کیلومتر، دیدیم اتشی عظیم برپاست...همه نگاه کردیم.

می اندیشیدم وقتی من خودم را با گناه و ظلم اتش می زنم، دودی که از من برمی خیزد تا به کجاها ادامه خواهد داشت. اطرافیانم را. و چه بسا نسلم را....می لرزم از گناهانم...

**********************

جاده ای سه لاینه و خلوت. به قول معروف جوون می داد برای سرعت  اما همواره دوربین های کنترل سرعت را می دیدیم که به محض اینکه به ذهنمان خطور کند کمی سریعتر از حد متجاز برویم، این دوربین ها مانعی می شد ...

می اندیشیدم که خداوند ناظر ماست...معاد و قیامت همه دوربین های کنترل سرعت ما هستند. پس چرا ما با این سرعت خود را به ذلت می کشانیم و به غفلت سپری می کنیم...

************************

کمی سرم را چرخاندم و به درختانی که کنار جاده بود نگاه می کردم. همه در یک ردیف. همه ایستاده. در این هوای گرم که من انسان نای ایستادن را ندارم، او استوار ایستاده است و سایه می دهد به دیگران. انگار که چفت پا ، رو بروی صاحبش ایستاده باشد.

می اندیشم این درختان همه به امر خداوند برای نفس کشیدن بهتر من این گرما را تحمل می کنند، و من چه می کنم؟ این درختان چه با ادب به فرمان مولایشان ایستاده اند و گرما و... تحمل می کنند و خداوند هم سبزی و طراوت و سایه برای دیگران را به آنان می دهد.

می اندیشم حد صبر و تحمل و اطاعت من در مقابل امر مولا چند روز است؟ یا به چند ساعت؟ بیشتر که می اندیشم از خود می پرسم: به سه دقیقه می توانی اطاعت امر مولا کنی؟؟ جوابم شرمنده ی این سوالم می شود.


پس از همه ی اندیشه هایم سر در لاک خود فرو برده و مرور می کنم:

لا اله الا انت. سبحانک. انی کنت من الظالمین.


بعدا نوشت: ممنونم از همه دوستانی که تا به این پست مطالب من رو دنبال کردن و اتفاقی شاید خوندن.

فعلا تصمیم ندارم دیگه این وبلاگ رو به روز کنم. ان شاالله که حلال کنید. در این ایام التماس دعا دارم.

گنجیشک بودن هم بد نیستا

يكشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۱۱ ق.ظ

امروز می خوام حرفای یک استاد رو به شاگردش براتون بزارم. گمونم برای همه مفید باشه اگر چه که شاگرد  می گه این کلام رو نفهمیده. براش بنویسید که استاد چی می خواست بهش بفهمونه. این پست اختصاص داره به شاگرد که حرف استاد رو ماها براش بازتر کنیم. پس بسم الله. 

استاد:  میگن گنجشک میشینه روی  نازک ترین شاخه درخت ، شاخه ای که چند لحظه دیگه میشکنه.  اما در اون بالا بدون اعتنا به شکست شاخه  راحت اواز میخونه  انگار نه انگار که مشکلی الا ن پیش میاد  چون اعتماد داره که پرواز بلده وبه موقع بالهاشو باز میکنه ومیپره

 مشکل خیلی از ماها یا نداشتن بال پرواز است ویا اعتماد نکردن به بال پرواز 

 وقتی بحرانی در زندگی پیش میاد، اگه گنجشک باشی، نه فحش میدی ونه سخت میگیری   چون مطمئنی آخرش میپری. وقتی چنین شد در آرامش آواز میخونی .وقتی چنین شد به موقع و درست تصمیم میگیری. ادمهای قوی وقدرتمند معنوی  در طوفانها لبخندشون بیشتره، چون مطمئن هستند که موقع رسیدن عنایت خداست  پس به خدا اعتماد کن

 ارزوی مرگ1 یکی از کمالات است  ولی کدوم ارزو و کدوم مرگ  قران هم میگه بگو اگر راست میگید که شما به خدا نزدیکید تمنای  مرگ کنید 2 مضمون این سخن

 شیعه و مومن فحش3 نمیده  دهان ماها پاکتر از اون است که بوی تعفن داشته باشه  بوی تعفن اگه در دهن ما باشه نزدیکترین بینی کدوم بینی است؟  بینی خودمان  پس این بو تعفن قبل از همه خودمان را اذیت میکند بعد دیگران را  اما اگه معطر باشه چی  اولین نفر دماغ خودمان خوشبو میشود پس معطر کن عالم را  به همین خاطر قران میگه  اگه خوبی هم بکنید به خودتان میکنید  بدی هم بکنید به  خودتان میکنید  ما به عالمی نور میدهیم وعطر میدهیم  اگر اعتماد به خدا بکنیم

پی نوشت 1: جهت راهنمایی و مثلا اینکه من فهمیدم!!!. کلام استاد سه بخش بود. یکی مربوط به بحران. یکی مربوط به مرگ و یکی مربوط به فحاشی کردن و این ها...

پی نوشت 2: این شاگرد بیچاره روزی جند بار قراره بیاد نظراتتون رو بخونه. پس براش توضیح بدین. من هم تند تند نظرات رو تایید می کنم که زودتر به جوابش برسه.

پی نوشت 3: شاگرد ! به حرف استاد گوش ندادی حداقل بیا به حرف همکلاسی هات گوش بده


گنجیشکک اشی مشی

يكشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۱:۴۷ ب.ظ

راجع به قلب چی می دونی؟ عضو صنوبری شکل ...یه چیزی مثل چینی که زود می شکنه؟ یه چیزی مثل حباب که زود می ترکه؟ قلب، یه چیزی مثل گنجشکه.1 در روز هفت بار رنگ عوض می کنه. یه ساعت محبت شدید داره. یه ساعت خشم و غضب توش پر می شه. یه ساعت دیگه همه رو می بخشه. یه ساعت دیگه می شه مرکز کینه و دشمنی. این قلب ادمیزاده. من ادمیزاد باید با این قلب چه کنم؟ وقتی کنار بچه ام هستم از دستش عصبانی می شم، می زنمش، بعد وجدان درد م یگیرم، بغلش می کنم.  بچه ام دوباره کار بد می کنه دوباره عصبانی می شم. این یه مثال واضحیه از تغییر حالت های قلب در روز...حالا واقعا. من با همچین موجودی چه کنم؟

بیخود نیست وقتی می گن اگه این قلب سالم بمونه بقیه چیزها هم سالم می مونه.2 وقتی عصبانی می شه شنیدی می گن خون جلوی چشمش رو می گیره. این همون کار قلبه. قلب مثل پادشاه می مونه. اگه تبهکار باشه نابود می کنه اگه درستکار باشه بالتبع لشکریانش هم درستکار هستند و کارهای درست انجام می ده3 برای اینکه این گنجیشک رو بهتر بشناسی این روایت رو م یذارم بخونش دقیق. توش گفته قلب چی کاره است. انسان ها به واسطه این قلب چه حالت هایی براشون پیش می یاد و به چه مشکلاتی دچار می شن. (12 دسته)اخرش می رسی به این که هر چی هست زیر سر این قلبه.

قال علىّ علیه السّلام: لقد علّق بنیاط هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فیه و ذلک القلب و له موادّ من الحکمة و اضداد من خلافها فان سنح له الرّجاء اذلّه الطّمع و ان هاج به الطّمع اهلکه الحرص و ان ملکه الیأس قتله الاسف و ان عرض له الغضب اشتدّ به الغیظ و ان اسعده الرّضا نسى التّحفّظ و ان غاله الخوف شغله الحذر و ان اتّسع له الأمن استلبته العزّة و ان اصابته مصیبة فضحه الجزع و ان افاد مالا اطغاه الغنى و ان عضّته الفاقة شغله البلاء و ان جهده الجوع قعدت به الضّعف و ان افرط به الشّبع کظّته البطنة فکلّ تقصیر به مضرّ و کلّ افراط له مفسد (الحدیت-روایات تربیتى    ج‏2   ص : 396)
على علیه السّلام در باره قلب آدمى که خلقتى بس عجیب و شگفت‏آور دارد فرموده است:

در این کانون تمایلات عاطفى، مجموعه‏اى از خواهشهاى حکیمانه و تمایلاتى ضدّ آنها گرد آمده است،

اگر امیدوار شود تمنّاى طمع خوارش میسازد،

اگر میل بآز و طمع در ضمیرش جنبش کند خواهش حرص تباهش مینماید،

اگر ناامید گردد اندوه و غم او را میکشد،

اگر حالت غضب بر وى دست دهد بشدّت خشمگین میگردد،

اگر خشنود شود خودداریهاى لازم را فراموش میکند،

اگر دچار خوف و هراس شود در جستجوى راه نجات، حیرت‏زده و مبهوت میگردد،

اگر در امنیّت و گشایش قرار گیرد غفلت و نادانى آن را از کفش میرباید،

اگر بمصیبتى دچار شود بى‏تابى رسوایش میکند،

اگر مالى بدست آورد توانگرى بطغیانش وامیدارد،

اگر فقر و تهیدستى آزارش دهد گرفتار بلا مى‏شود،

اگر گرسنگى بر او فشار آورد ناتوانى، گریبان‏گیرش میکند،

اگر در خوردن زیاده‏روى کند فشار شکم ناراحتش میسازد،

پس هر کوتاهى و کندروى در تمایلات، براى بشر زیان‏آور است، و هر افراط و تندروى نیز مایه فساد و تباهى است.

حالا با توجه به این روایت می تونی بگی چی کار باید بکنم با این قلب گنجیشککی ام؟؟؟
فقط کد می دم. ادامه اش رو با همین کد ها پیش ببر:
کد اول: خدا بهت یه عقلی داده که پیامبر درونته.4
کد دوم: خدا رو یادت نره. 5

دلم نیومد این سوال رو نپرسم. اگه شما گیر کنی بین دو تا گزینه برای رفتن و ماندن. رفتنی که قلب یکی رو می شکونه و ماندنی که بازم قلب یکی رو می شکونه، اونوقت چه می کنی؟؟؟

مستأجری!!

سه شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۶:۳۵ ب.ظ

از تاکسی پیاده شد. رفت طبقه سوم که هنوز به صورت کامل دیوارهاش رو نساخته بود. خسته نباشید و خداقوتی به کارگران گفت و از آن ها پذیرایی کرد و تشکر و به سمت خانه اش حرکت کرد. خانمش از حال و اوضاع خونه پرسید. گفت درحال ساخته. نگران پول و امکاناتش بود.فکر می کرد1  و می گفت می تونیم سمبلش کنیم و از این اجاره نشستن در بیایم و بریم خونه خودمون. می تونیم هم یه کم سختی بیشتر تحمل کنیم و تلاش کنیم 2 و من هم کار می کنم تا به مصالح مرغوب تر خونه بهتری رو بسازیم و ...نگران بودیم قبل از اونی که بتونیم خونه رو تکمیل کنیم صاحبخانه ما رو از این خونه اجاره ای بندازه بیرون 3. اونوقته که نه جایی رو داشتیم بریم و نه خونمون رو کامل کرده بودیم.4  بالاخره یواش یواش تلاش می کردیم و سختی ها رو تحمل می کردیم. همیشه حواسمون بود که ما تو این خونه مستاجریم5  و معلوم نیست کی ما رو بیرون کنن. برای همین از لحظه لحظه ای که بودیم استفاده می کردیم برای ساختن خونه جدید و دائمی خودمون....

یه شب رفته بودیم خونه دوستم و شام رو دور هم بودیم. خیلی راحت و اسوده بودند. از وضع کار و زندگیشون که پرسیدم دیدم خیلی راحت و اسوده اند 6. هی مبل و رومبلیشون رو عوض می کردند و وسایل اشپزخانه نو می خریدند و قبلی ها رو می ذاشتن کنار خیابون. تعجب کرده بودم. گفتم خب این پولی که درمی یارین رو ذخیره کنین شاید یه روزی به دردتون خورد اما انگار نه انگار. گفتم خونه خریدین؟ با تعجب گفت مگه باید خونه بخریم؟ همین خونه ای که توش هستیم هست دیگه . رفتم تو فکر. مگه این ها مستاجر نیستن پس چرا به فکر یه خونه دائمی برای خودشون نیستن؟ مگه چقدر وقت دارن و تا کی می تونن تو این خونه بمونن؟ مگه نه اینه که این خونه اجاره ای رو در اختیارشون قرار دادن تا پول اجاره ندن و ذخیره کنن و بتونن خونه ای جدید و مستحکم تر بخرن 7 ؟ مگه چقدر این رومبلی ها و لوازم اشپزخانه با هم فرق می کنه  ؟ ارکوپال نارنجی با ارکوپال آبی چه فرقی می کنه 8 ؟

بی خود نیست که وقتی ادم حواسش به خونه اخرتش نباشه به همین خونه مستاجری که معلوم هم نیست تا چند لحظه و دقیقه و ساعت دیگه از این خونه بیرونش می کنن.9  و چه زیبا فرمود امیرالمومنین علی علیه السلام که : إِنَّ الدُّنیا مَشغَلَةٌ عَن غَیرِها وَلَم یُصِب صاحِبُها مِنها شَیئا إِلاّ فَتَحَت لَهُ حِرصا عَلَیها وَلَهَجا بِها وَلَن یَستَغنىَ صاحِبُها بِما نالَ فیها عَمّا لَم یَبلُغهُ مِنها (بحارالأنوار، ج78، ص453، ح21)

براستى که دنیا آدمى را به کلّى سرگرم خود مى‏سازد و دنیاپرست به چیزى از آن نرسد، مگر آن‏که باب حرص و شیفتگى به آن بر رویش گشوده شود و به آنچه از این دنیا دست یافته اکتفا نمى‏کند تا در پى چیزى که بدست نیاورده نرود.
ادامه مطالب هم که مثل همیشه پر است از نورهای کلام اهل بیت عصمت و طهارت.